خلاقانه گام برداشتن در مسیر حل مسأله

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشجو» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۵ ق.ظ بهزاد معظمی
دانشجویی

دانشجویی

Studying at university

 

Studying at university may be a little different from what you think! Sometimes you find situations quite far from what you think of!

        

 

ورود به دانشگاه: همه ی ما قبل از ورود به دانشگاه به این فکر می کنیم که داریم وارد محیطی متفاوت تر از قبل می شیم که حتما از جایی که الآن درش هستیم بهتره. شاید از خاطرات خوب بزرگترها درباره دانشگاه شنیدیم، از محیط جذاب و پر جنب و جوش دانشگاه و حتما با چند نفری راجع بهش صحبت کردیم. به این فکر کردیم و کلی مشاوره گرفتیم که کدوم رشته رو انتخاب کنیم که بعدا در کاری که دوست داریم یا کاری که درآمد خوبی داره استخدام بشیم. شنیدیم که توی دانشگاه قراره یاد بگیریم که چطور در گروه های مختلف فعالیت کنیم و در جامعه فعال باشیم، چطور با افراد مختلف با طرز فکرهای مختلف برخورد کنیم و ...

بعد از کلی درس خوندن برای کنکور دادن آماده می شیم، کنکور می دیم، منتظر نتیجه می مونیم. نتیجه ها رو که می دن خیلی هامون می فهمیم اون چیزی که فکر می کردیم و دوست داشتیم نشده و باید در دانشگاهی که حتی اسمشو هم نشنیدم درس بخونیم!!

با خودمون فکر می کنیم: "حتما اینم یه دانشگاه مثل بقیه دانشگاه هایی که راجع بهش شنیدم، قراره دوران خوبی باشه".

شغل آینده: بعد از چند ترم درس خوندن، متوجه می شی که رشته ای که می خونی در عمل اون چیزی نیست که بتونی باهاش بری سر کار. چون درسهایی که پاس می کنی اصلا ربطی به اون شغل و کارش نداره. پس می فهمی که خواستن پنج سال سابقه کار برای استخدام در شرکتها خواسته ای کاملا منطقیه.

فعالیت گروهی: اصلا توی دانشگاه گروهی نمی بینی که بخوای توش فعالیت داشته باشی! گروه ها و انجمن های دانشگاه چند نفرین که برای اینکه اتاقی داشته باشن که توش دور هم جمع بشن انجمن تشکیل دادن. فعالیت ها هم اگر باشن اکثرا در مرحله اعلامیه می مونن و در همون مرحله هم game over می شن. به فکر می افتی که انجمنی تشکیل بدی ولی ......  به پاراگراف بعد رجوع کنید!

محیط جذاب و پر جنب و جوش: بلاخره صبح یه روزی میرسه که اگه بری دانشگاه احتمالا دنبال این می گردی که ببینی کدوم استاد امروز نیومده که کلاسش تشکیل نشه و در نتیجه کلاسهای استادای دیگه رو - که حتما از کاری که بیرون داری کم اهمیت تره - بپیچونی و از دانشگاه بزنی بیرون. کم کم دانشگاه برات مثل یه زندان می شه. خب کی حال داره تو همچین وضعی، انجمن یا گروه یا هر چیز دیگه ای تشکیل بده!

یادگیری برخورد با افراد مختلف: بعد از امتحانا بچه ها رو می بینی که دنبال استاد تو راهروهای دانشکده و توی حیاط راه افتادن و برای یک یا چند نمره ی بیشتر، چه التماسی که به استاد نمی کنن و چه دروغهایی که سر هم نمی کنن و چه تعریف هایی که از استاد نمی کنن - همونهایی که تا قبل از دیدن استاد بیرون کلاس داشتن پشت سرش حرف می زدن -  استاد هم که انگار لذت التماس شنیدن رو زیر قیافه ی جدی و گاهی نیشخندها، با ادامه دادن به حرکتش در راهرو قایم میکنه، به احتمال زیاد بالاخره راضی می شه که نمره رو بده. اگرم نمره نده که به چشم همون بچه ها یکی از بدترین و بی سواد ترین استادای دانشگاست!

فارغ التحصیلی: تصور کنید رفتید دنبال کارهای فارغ التحصیلیتون. تمام کارها رو انجام دادید و حالا مونده رفتن به آخرین اتاق و گرفتن آخرین نامه. به سمت اتاق مربوطه که میری، به در بسته می خوری. می گی حتما رفته برای ناهار، بعد از ناهار حتما میاد. بعد از یک ساعت که تمام کارمندای دیگه از ناهار برگشتن و دیگه وقت اداری داره تموم می شه، مطمئن می شی که قرار نیست امروز ناهار این کارمند عزیز تموم بشه و یک بار دیگه باید بیای دانشگاه تا بتونی کارتو تموم کنی...  توی راه برگشت، دم در دانشگاه همون شخصی رو که کلی منتظرش بودی می بینی.

 

  • آقای فلانی سلام. شما اینجایید، من 2 ساعته دم دفترتون منتظر شمام. یک برگه دارم که شما باید امضا کنید.
  • من که الآن نمی تونم مهر و امضا کنم.
  • پس کی می تونید
  • توی دفترم!
  • شما الآن 2 ساعته توی دفترتون نیستید که
  • ماشینم خراب شده، دارم درستش می کنم. مرخصی رد کردم. برو فردا بیا!

میگی: ایول! "عجب جواب منطقی ای!" مخصوصا وقتی که دانشگاهتون بیرون از شهره (نه جایی مثل میدون ونک یا انقلاب یا هر جایی توی شهری مثل تهران) و حدود یک ساعت و نیم طول می کشه از خونه برسی دانشگاه، و با احتساب زمان برگشت، حدود سه ساعت باید توی راه باشی تا فقط یک امضا و مهر از یک نفر بگیری. تازه اگه ماشینش سالم باشه!

احساس آمادگی: حالا بعد از چهار، پنج سال درس خوندن برای گرفتن مدرک کارشناسی، برای حضور در جامعه، محل کار، گروه های فرهنگی و سیاسی و هنری و ... کاملا احساس آمادگی می کنی. ولی احتمالا تمام این ارگانها هم باید برای پذیرفتن شما احساس آمادگی کنند که نمی دونم چرا اکثرا این احساس رو ندارن!

انصاف: البته باید اشاره کنم که تمام دانشگاه ها هم مثل هم نیستند. خیلی هاشونم قطعا نمی تونن به این خوبی وظایف تربیت فرد مفید برای جامعه رو انجام بدن! پس دیدن همه به یک چشم هم بی انصافیه واقعا.

منبع عکس: اسینا

 

 

 

۲۷ مهر ۹۳ ، ۰۱:۱۵ ۱ نظر
بهزاد معظمی
چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۳۰ ق.ظ هادی آقازاده
طراحی ایجاد صنایع با گوشت!!

طراحی ایجاد صنایع با گوشت!!

!!Facilities Planning with meat


پروژه ای شروع می شود و بعد از دو سال تازه به این نتیجه می رسند که شروع پروژه اصلا توجیه اقتصادی نداشت.

این روزها تهیه لیستی از پروژه ها که سرنوشت جمله ی بالا را دارند چندان سخت نیست. کشورمان یکی از کشور های در حال توسعه است و به طبع نیازمند پروژه های عمرانی.  اگر دیدگاه های دولتی برای پروژه ها و راهبردهای غیر اقتصادی اش را نادیده بگیریم؛ هر طرح (اقتصادی) قبل از شروع نیازمند یک نگاه جامع و فراگیر و به تعبیری نیازمند یک نگاه 360 درجه ای به تمام جوانبی دارد که ممکن است در مدت طول عمر طرح با آن مواجه شود. هدف از این نگاه، پاسخ به یک سوال ساده است: آیا بودن طرح به نبودنش می چربد؟

هرچه این نگاه واقعا 360 درجه ای باشد سوال بالا با دقت بیشتری پاسخ داده خواهد شد. امروزه چندین و چند ابزار و مفهوم ساده و پیچیده برای این کار به وجود آمده و توسعه پیدا کرده است. مفاهیمی که هر کدام بخشی از این نگاه را پوشش می دهند. به عنوان مثال، مطالعات امکان سنجی، اقتصادسنجی، آمایش زمینی، تحلیل بازار، تحلیل رقابت، چرخه عمر، ابزار های اقتصاد مهندسی و...  را می توان نام برد.

این ابزارها هر چند بسیار مفید هستند اما باید پذیرفت که هر پروژه ای مشخصات خاص خود را دارد و قطعا این منحصر به فرد بودن اجازه نمی دهد هر پروژه ای را از زاویه دید پول و نرخ بهره ببینیم و شاید یکی از علت های ریشه ای شکست پروژه ها نیز همین باشد.

برای تحصیل این نگاه 360 درجه ای در نقطه ای به ناچار قوانین و استاندارد ها از کار می ایستند و آنجاست که  خلاقیت آغاز می شود. خلاقیتی که اجازه می دهد جور دیگر دیدن را تمرین کنیم. به نظرتان اصلی ترین نیاز برای احداث یک بیمارستان چیست؟ داستان زیر را با هم می خوانیم.

« شیوع بیماری ها در شهر بغداد به شدت افزایش پیدا کرده بود. بسیاری از بیماران جایی برای درمان و مداوا نداشتند. وضع رفته رفته نگران کننده می شد. به دستور معتضد، خلیفه عباسی قرار بر این شد که بیمارستانی برای بیماران در بغداد احداث شود. اما مشکل تازه آغاز شده بود. سازندگان بیمارستان بر سر محل استقرار بیمارستان اختلاف نظر داشتند و هر کدام دلایل خاص خودشان را بیان می کردند. کار به دربار کشیده شد و سرانجام پیشنهاد شد تا  نظر حاذق ترین پزشک آن دوران نیز پرسیده شود.

زکریای رازی را به راحتی می شد در بیمارستان ری پیدا کرد مخصوصا اینکه دستور، دستور خلیفه باشد. او را از ری به بغداد آوردند تا بلکه او  منازعه را پایان دهد. یک گردش اجمالی در شهر کافی بود تا راه حل پیدا شود.

 راه حل، احداث تکه های مساوی گوشت در مناطق مختلف شهر بود. گوشتی که دیرتر فاسد می شد بهترین مکان برای احداث بیمارستان بود زیرا آلودگی محیطی در آنجا کمتر از جاهای دیگر بود. 

۲۳ مهر ۹۳ ، ۰۲:۳۰ ۰ نظر
هادی آقازاده

جویندگان طلا

The Gold Rush

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو دیپلم بگیری لیسناسه هاش بیکارن!!

این جمله رو فکر کنم در میانه های دبیرستان بودم که خوندم. سالهایی که با ذوق و شوق به دنبال راهیابی به محل دانش یا همون دانشگاه بودیم. گذشتن از بزرگ ترین ماراتن علمی کشور- اصطلاحی که معمولاً در اخبار برای خبر کنکور میگن-

به اینکه سیستم آموزشی ما کنکور محور شده و به جای ایجاد روحیه پژوهشی در بچه ها اون ها رو از کاوشگری دور میکنه و درس خوندن تستی جای درس خوندن مفهومی رو گرفته و ... کاری ندارم ولی این نحوه ورود به دانشگاه یه موقعیتی رو پیش اورده به اسم پیش دانشگاهی. منظورم از پیش دانشگاهی همون حدود سه ماهی هست که از کنکور تا ثبت نام در دانشگاه طول میکشه. پیش دانشگاهی واقعی همون روزهاست.

خلاصه ی داستان میشه اینکه ما داریم دانش آموزانی رو به دانشجویان تبدیل می کنیم که هیچ آموزشی برای دانشجو بودن به اونها ندادیم و تازه فرصتی- به نظر سه ماه خیلی کم باشه- هم براشون قائل نشدیم که بتونن از فضای مدرسه به فضای دانشگاه وصل بشن. دانشگاه واقعاً به پیش دانشگاهی نیاز داره.

احتمالاً اگر ما برای آینده سازان کشور بیشتر برنامه ریزی کنیم و قبل از ورود به صحنه جویندگی دانش اونها رو برای یافتن چیزی که باید به دنبالش باشند - که شاید اصلاً طلای اونها از جنس دانش یا علم نباشه- ترغیب کنیم کمتر شاهد مسائلی از جنس انصراف، مشروطی، مردود علمی و ... خواهیم بود.

۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۵:۳۰ ۱ نظر
حسین سپهری
يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ق.ظ محمود کریمی
دانشجو، موتور محرک دانشگاه

دانشجو، موتور محرک دانشگاه

The Engine of University
What is the engine of a university? Budget, projects, faculy members, questions, students or industry? New semester has run in the university of Iran. In this post I have walked around several questions about students. Who is a university student and what should be done in this important stage of life.
 

کاش در دانشگاه یاد بگیریم و یادمان دهند که «خودمان» را بیابیمدانشجو یعنی که؟ دانشجویی یعنی چه؟

دانشجوی خوب، دانشجوی بد، استاد خوب، استاد بد، درس خوب، درس بد، دانشگاه خوب، دانشگاه بد؛ هر از کدام از این‌ها تداعی معانی مختلفی در ذهن‌ها می‌کند.

با «اگر» فکرهای زیادی می‌شود کرد. جمله‌هایی بسیاری با این واژه شروع شده‌ و می‌شوند. تعدادی از آن‌ها، جرقه بهبود و جهش‌های بزرگی را در سرنوشت انسان ایجاد کرده‌اند.

اگر دوباره وارد دانشگاه شوید، چه می‌کنید؟ اگر فرصت تجربه دوباره مدرسه را داشته باشید، چه خواهید کرد؟ اگر جای معلم‌تان بودید چه می‌کردید؟ اگر به جای استاد قدیم خود در دانشگاه قرار بگیرید چه می‌کنید؟

فکر کردن به این چند «اگر» شب‌ها و روزهای زیادی، ذهن را به خود مشغول می‌دارد.

در یادداشتی که برای دوهفته‌نامه «دانستنیها» نوشته‌ام و بهانه‌اش شروع سال تحصیلی است و همین روزها چاپ می‌شود، آورده‌ام که فکر کردن به این «اگر» مرا یاد خیمه‌شب‌بازی می‌اندازد! قصه چرایی این تداعی را نیز همان‌جا روایت کرده‌ام.

اینجا اما از دریچه کشف و حل مساله و آموخته‌های TRIZ به ماجرای دانشجویی می‌نگرم و پرسش‌هایی دارم:

آیا دانشجو یعنی هر کسی که کارت دانشجویی دارد؟

دانشجو یعنی او که تست‌های کنکور را خوب زده است؟

آن که آمده تا دنیای جدید محیط آموزشی را در فضای اجتماعی بازتر تجربه کند، دانشجو است؟

آیا دانشجو یعنی جوانی که به واسطه تلاش یادگیری‌اش مورد احترام جامعه فرض می‌شود؟

او که خوب درس می‌خواند و اینجا هم نمره و معدل بالا می‌آورد دانشجو است؟

دانشجو همان است که هر چه استاد می‌فرماید را دربست می‌پذیرد و مسیر یادگیری‌اش را به راه‌بری استاد و دانشگاه می‌سپارد؟

آیا دانشجو یعنی کسی که بعد از چند سال درس‌خواندن، تضمینی برای کار حرفه‌ای و درآمد و آینده زندگی‌اش در دست دارد؟

آن که دانشگاه به خاطرش ساخته شده و دست‌کم سه وزارت‌خانه بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، علوم، تحقیقات و فناوری و آموزش و پرورش، پیرامون حضور و وجود او زندگی می‌کنند. دانشجو است؟

دانشجو باید بعد از پایان مقطع تحصیلی‌اش، در میان آگهی‌های استخدام دنبال فرصت بروز و حضورش بگردد؟

دانشجو کسی است که از همان ابتدای ورود به دانشگاه، تلاش دارد خودش و پیرامونش را کشف کند؟

همانی است که ‌می‌گردد تا استعدادش را بیاد و می‌فهمد که در چه درسی سریع‌تر از دیگران پیش می‌رود؟

او که می‌یابد در چه زمینه و حوزه‌ای کمتر کار شده و حالا باید بتازاند و نقطه تمرکز زندگی خود را در آن مدار، مبدأگذاری کند؟

این دانشجو است که باید بفهمد دنیای بیرون از تست‌ها و خانه و دوستان دور همی، به زبانی حرف می‌زنند که باید آن را یاد بگیرد و بتواند بعدها هم به آن زبان بگوید و بشنود و نشان دهد و نشان بیند؟

اوست که باید باور کند فرصت استخدام و درهای باز شرکت و کارخانه و دولت، جای خود را به رقابت و برندگی خوش‌فکران و مخترعان شغل‌ها و کسب و کارهای نو داده است؟

همان که که باید موتور محرک به‌روز شدن استاد خود باشد و بپرسد و بپرسد، حتا اگر پاسخ را خودش بیابد و به استاد یاد دهد؟

آیا دانشجو، همان کسی است که باید پشت صحنه‌های تولد و پیدایش درس‌ها را بیابد و تشخیص دهد با آن‌ها چه می‌شود کرد و چه تغییراتی برای کارآمدی‌شان در دنیای امروز نیاز است؟

آیا دانشجو همان کسی است که انتظار می‌رود «طراح» و «خلاق» و «کارآمد» باشد؟

دانشجو در دهه‌های پیشین و پسین کشور ما و در کشورهای مختلف چطور معنا و توصیف شده و می‌شود؟

پی‌نوشت: برای یادداشت‌هایی دیگری قصد دارم جستجو کنم آن دانش آموزانی که در دوره راهنمایی و دبیرستان TRIZ آموختند و آن دانشجویانی که در دانشگاه از TRIZ شنیدند کیفیت یادگیری و مسیر زندگی‌شان چطور و چقدر تغییر کرده است.

فرض این است که اگر در مدرسه یا دانشگاه دست‌کم مدل تفکر در TRIZ را بیاموزیم، عیار و کیفیت پرسش‌گری‌مان بالا می‌رود. این بهبود، سرعت، عمق و جهت یادگیری و به‌کار بستن آموخته‌ها را تغییر می‌دهد.

۰۶ مهر ۹۳ ، ۱۱:۵۶ ۲ نظر
محمود کریمی

من وزیر نفت دولت پانزدهم هستم

یادداشتی از سیدمهدی سیدی

منبع: شماره 6356 روزنامه همشهری


 

اول مهر پارسال به دانشجویان ورودی جدید برگه ای دادیم و خواستیم هدف و آرزوهای خود را برایمان بنویسند.

600 برگه جمع آوری شد.

برخی از پاسخ ها نشان می داد عده ای از دانشجوها سردرگم، نامطمئن و بی هدف هستند. به این جملات که دانشجوهای مختلفی آنها را نوشته اند، توجه کنید:

  1. فعلا به هدف فکر نمی کنم و فقط به دنبال گذر زمان هستم.
  2. تصویری از آینده ندارم و فعلا گیجم.
  3. مثل دیگران کنکور دادم و چاره ای جز این نداشتم. به دلیل اصرار خانواده مجبور بودم.
  4. فعلا یک حس سنگین شکست و بدشانسی دارم.
  5. به نوعی دچار استرس و نگرانی شدید درباره آینده تحصیلی خود هستم. در همین چند روز گاهی فکر ترک تحصیل به سرم زده.
  6. قبل از ورود به دانشگاه خیلی افکار بلندی در ذهنم بود اما همه اش فروریخت و سایه های مبهمی جای تصاویر قبلی را گرفت.

برخی از پاسخ ها تلویحا در بردارنده نوعی نگاه منفعت طلبانه، سودجویانه و فردگرایانه بود:

  1. من برای پول درس می خوانم. از اول دبستان هم برای همین درس می خواندم. بابای من ثروتمند است ولی نمی خواهم زیر بار منت بابایم باشم.
  2. زندگی ارزش وقف کردن را ندارد.
  3. به خودم فکر می کنم و اصلا به راضی کردن جامعه ام فکر نمی کنم.
  4. در کل می خواهم زندگی راحت و بی دردسری داشته باشم.
  5. می خواهم به درآمد بالا برسم تا در بهترین خانه شمال تهران زندگی کنم، بهترین غذاها را بخورم و بهترین ماشین را داشته باشم.

و اما برخی جملات بیانگر اراده قوی و نگاه تیزبین و هدف های روشن دانشجوها بود:

  1. در این چند روز دیدگاه من به دانشگاه تغییر کرده و انگیزه ام نسبت به درس خواندن بسیار بیشتر شده.
  2. روستایی زاده هستم. در مدرسه شبانه روزی تنها زندگی می کردم. تابستان ها می رفتم روستا کمک پدرم در کار کشاورزی. وقتی این دانشگاه معتبر قبول شدم، همروستایی هایم به خانواده من تبریک گفتند. انتظار روستا از من زیاد شده و همه الان از من توقع دارند.
  3. هدفی که دارم خیلی بزرگ و جذاب است. تصمیم گرفته ام حتما به آن برسم.
  4. می خواهم در دانشگاه در همه زمینه ها توانایی هایم را گسترش دهم. 

و از همه جالب تر این جمله بود که دانشجویی نوشته بود: من وزیر نفت دولت پانزدهم هستم.

۰۴ مهر ۹۳ ، ۰۵:۰۰ ۰ نظر
سیدعلیرضا کاشی‌زاد

درب کلاس باز است!

به تازگی قسمت اول مجموعه یادداشتی به قلم آرمان صدرالدین در اکسیر نوآوری منتشر شده است: تحلیل رقابتی نسل جدید و قدیم دانشگاه ها با رویکرد تفکر سیستمی. این ویدئو از چیستی MOOC سخن می گوید و یک نکته کلیدی دارد:

The MOOC is built for a world where information is everywhere

تماشا کنید و یادگیری امروز را با یادگیری دیروز مقایسه کنید ... 

به نظر شما فردا چه چیزی در پیش است؟

۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر
جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ق.ظ بهزاد معظمی
اگر من 22 ساله بودم

اگر من 22 ساله بودم

If I Were 22!
Translated by Behzad Mozzami

متن اصلی:  If I Were 22: Three Lessons for Young Grads  نویسنده: Tim Brown

سه درس برای فارغ التحصیلان جوان  

من خوش شانسم. برای بیش از 27 سال در شرکتی بوده ام که دوستش دارم. شرکت IDEO که تقریبا تمام طول مدت شغل حرفه ای من را شامل می شود. طولی نکشید که بعد از فارغ التحصیل شدن از کالج سلطنتی هنر در سال 1987، شروع به کار به عنوان یک طراح صنعتی ساده برای شرکت ID Two)  Bill Moggridge)  - یکی از سه شرکتی که به یکدیگر ملحق شده و IDEO را شکل دادند - کردم و هیچ وقت آنجا را رها نکردم. من خانواده (قبیله) خودم را زود پیدا کردم. ولی مسیر شغلی  همه افراد این چنین سر راست نیست. به گذشته که نگاه می کنم، چند چیز هست که به خودِ بیست و چند ساله ام می گفتم که آنها را طور دیگری انجام دهد.

  • با افراد بیرون از حرفه و رشته خود ارتباط برقرار کنید. من خیلی روی یک طراح صنعتی بودن متمرکز شده بودم، وقتی را با مهندسان، دانشجویان کسب و کار یا هنرمندان یا نویسندگان نمی گذراندم. من نمی دانستم که آن بیرون چه فرصتهای دیگری برای متفکران طراحی که در حال شکوفا شدن هستند وجود دارد. خوشبختانه اینترنت به این معنی است که فارغ التحصیلان امروز زمینه های بیشتر و شانسهای بزرگتری برای همکاری با افراد با سوابق گوناگون دارند. هر فرصتی را غنیمت بدانید.
  • بدانید فرهنگ جایی که در آن کار می کنید به اندازه کاری که انجام می دهید مهم است. در دوران مدرسه، من یک دوره کارآموزی عالی در یکی از نوگراترین استودیوهای طراحی در لندن که به خاطر محصولات سبک cutting-edge خود معروف بود، داشتم. رهبران استودیو جسور، کلّه شق و خطر طلب بودند که به نابغه خلاق تنها اعتقاد داشتند. من از کارهای آنها متحیر می شدم، ولی وقت گذراندن خودم را در آن جا مفید نمی دیدم. من مشتاق خلاقیت، همکاری و کار گروهی بودم. تنها زمانی که با Bill Moggridge کار کردم یاد گرفتم که فرهنگ یک محل کار چقدر برای خلاقیت یک فرد مهم است. این یکی از مهمترین دلایلی است که من هنوز در IDEO هستم.
  • برای سفر کردن وقت بگذارید. من مستقیما از دوره لیسانس به فوق لیسانس رفتم. دوست داشتم که این توانایی و اعتماد به نفس را داشتم که یک سال از درس کناره می گرفتم و جهان را کشف می کردم، تا تجربه هایی از زندگی را به دانش دانشگاهی اضافه کنم. بعد از فوق لیسانس بود که شروع به سفر کردن کردم. ممکن است این حرف کلیشه ای باشد ولی خارج شدن از محیط خودتان شما را هوشیارتر و آگاه تر می کند. شما راجع به هر چیزی که قبلا بدون دلیل قبول داشتید، سؤال می پرسید. هنگامی که فرزندان خودم تلاش می کنند تا بفهمند چه چیزی برای آنها معنی دار است، چه مسیری را انتخاب کنند که زندگی آنها را پیش ببرد، به آنها می گویم که پاسپورت تان را در بیاورید. زمان سفر کردن است.

شما چه توصیه ای به خودِ جوان ترتان می کنید؟

عکس: در دفتر IDEO ، سنفرانسیسکو، سال 1988، زمانی که 26 سال داشتم

 

 

 

 

 

​* این یادداشت قسمتی از یک مجموعه است که در آن افراد تاثیرگذار درسهایی از دوران جوانی خودشان منتشر می کنند. تمام داستان ها را این جا بخوانید.

۲۴ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۰۰ ۰ نظر
بهزاد معظمی
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ب.ظ سروش رحیمیان
صنعت و دانشگاه ... دانشگاه و صنعت

صنعت و دانشگاه ... دانشگاه و صنعت


ارتباط دانشگاه با صنعت

«هم اندیشی راهکارهای دانش بنیان ارتباط دانشگاه و صنعت (با تاکید بر توانمندی های مهندسی صنایع)» من خودم خبر نداشتم که جلسه قرار است اینقدر پر و پیمان باشد، ولی عایدی من از این همایش خیلی بیشتر از چیزی بود که فکر می کردم. در این یادداشت دوست دارم فقط سوالاتم را با شما به اشتراک بگزارم. سوالاتی که در طی این هم اندیشی در فکرم می چرخیدند. 

حاضرین در همایش از دو گروه تشکیل شده بودند: دانش آموختگان دوره های مختلف و اعضای هیئت علمی دانشکده. 

اداره جلسه با ریاست دانشکده بود. ایشان پس از توضیحات مقدماتی در مورد موضوع جلسه، سه سوال مطرح کردند. نقل به مضمون، این سوالات سه زمینه داشت؛ دانشجو باید چه مهارت هایی داشته باشد، صنعت چه انتظاراتی از دانشگاه دارد و اینکه ارتباط بین دانشگاه و صنعت باید چگونه باشد. پس از این حاضرین یک به یک شروع به صحبت کردند. از مدیرعامل تا کارشناس، از دولتی تا خصوصی، کارآفرین، دانشگاهی، بورس، حمل ونقل، خودرو سازی، مدیر پروژه و زمینه های مختلف دیگر. مشتی نمونه خروار، از زمینه کاری مهندسان صنایع در کشور ما بود که با سابقه های کاری مختلف در جلسه حضور داشتند و پررنگ ترین نقطه اشتراکشان فارغ التحصیل شدن از دانشکده مهندسی صنایع بود. تجربیاتی که شنیدشان تجربه ارزشمندی برای من بود که جوانترین فرد حاضر در همایش بودم.  

در طی حدود 4 ساعتی که آنجا نشسته بودم بیشتر از اینکه به راه حل ها فکر کنم به پرسش ها فکر می کردم. سه محور اولیه به نظرم تا حد خوبی مسئله ها را پوشش می داد. صحبتهای حاضرین هم حکم بنزین برای این موتور پرسش سازی بود انگار! 

در زمینه مشکلات صنعت چیزهایی که به ذهنم رسید این بودند که آیا اصلا کسب و کارهای ما مشکلاتی از این جنس دارند؟؟ منظورم مشکلاتی است که به دست دانشگاه حل شود. اصلا کسب و کارهای ما فرصتی برای دغدغه های توسعه ای دارند؟؟ اگر دارند آیا آگاهند که به کدام سمت قدم بردارند؟؟ به شکل خلاصه آیا مسائل خود را می شناسند؟؟ دستمزد و بیمه، قیمت گذاری، تحریم ها، فضای کسب و کار نامناسب، قوانین مشکل دار و متغیر، نیروی کار متخصص، تسهیلات و اعتبارات، تورم و افزایش قیمت مواد اولیه، به فرض اینکه مشکلات اصلی بنگاه ها هستند (حداقل به زعم خودشان) ، در وسط این دعواها اصلا جایگاهی برای دانشگاه می توان تصور کرد؟؟ آیا واقعا مسئله بنگاه ها صرفا بیرونی است؟؟  

در طرف دانشگاه مشکلی که بیش از همه به نظرم پر رنگ رسید این بود که چگونه این طرح ها جذب دانشگاه شود؟؟ چه کسی با چه ساز و کاری قرار است این مشکلات را حل کند؟؟ به عنوان یک نکته کوچک اینکه اگر من در دانشکده خودمان بخواهم به کار تحقیقاتی بپردازم کجا (مکان فیزیکی) می توانم بشینم و کار کنم؟؟ چه سالنی و امکاناتی فراهم است؟؟ چگونه باید با اساتید ارتباط بگیرم؟؟ چه چیزی عاید اساتید و دانشجویان می شود؟؟ انگیزه دانشگاه چیست؟؟ یک موسسه غیرانتفاعی که بر اساس شهریه دانشجویان کار می کنند(!؟) و سی سال به همین شکل کار کرده است، چه انگیزه ای می توانند برای کسب درآمد داشته باشد؟؟ اگر هدف کسب درآمد نیست پس چه محرک های جایگزینی برای ایجاد حرکت در بدنه دانشگاه وجود دارد؟؟ 

در مورد دانشجویان مهندسی صنایع چیزی که در ذهنم جرقه زد و در صحبت یکی از اساتید دانشکده نمود ویژه ای پیدا کرد این بود که مگر کسانی که اینجا نشسته اند خود دانش آموخته صنایع نیستند؟ مگر در همین دانشکده درس نخوانده اند؟ آن استاد ارجمند از حاضرین پرسیدند «آیا اینجا کسی هست که بگه اگر صنایع نخونده بود میتونست به اینجایی که الان هست برسه؟» که کسی حداقل در آن فضا مخالفتی با این گزاره نکرد. اگر همه اینها به توانایی های فردی بستگی دارد، ریشه این توانایی فردی کجاست؟؟ پس تکلیف سیستم چه می شود؟ جایگاه آموزش و پرورش استعدادها کجاست؟  آیا مشکل در فرهنگ دانشجویی و دانشجو بودن است؟؟ آیا این مشکل پیش از این نبوده است و مختص به نسل جدید دانشجویان است؟؟

اینها و شاید سوالاتی دیگر حاصل من از این هم اندیشی که قرار است، پردامنه تر و تخصصی تر ادامه پیدا کند و امیدوارم نتیجه عملی نیز داشته باشد. ارتباطی که می تواند موتور محرک اقتصاد رکود زده ما در وضعیت پر فشار فعلی باشد. متنظر نظرات شما در مورد این موضوع هستم.

۰۶ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۲۱ ۱ نظر
سروش رحیمیان

استاد و دانشگاه کی 20 می‌گیرند؟

محمود کریمی


این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است


ترم تحصیلی دانشگاه‌ها پایان یافته و دانشجوهای کنونی و آینده منتظر آغاز سال تحصیلی هستند. «نمره‌ها» رسمی‌ترین یادگاری دانشجو از زندگی در دانشگاه هستند. برای ادامه تحصیل، کسب یک فرصت استخدامی و داشتن بسیاری موقعیت‌ها که استعداد یا تجربه کاری شما در آن نمودی ندارد، معدل و نمره‌های شما مهم است. این یادداشت نگاهی کمتر از 360 درجه به موضوع «نمره» دارد: از کجا می‌آید؟ از کجا نمی‌آید؟ و چه‌ها نمره نمی‌گیرند؟

این روزها که تیرماه گرم 1392 هم رو به پایان است بعید می‌دانم امتحان پایان ترمی مانده باشد. اما غریب نیست که دانشجوهای بسیاری در این روزها با دیدن نمره‌های خود، عرق سرد بر پیشانی‌شان بنشیند. حس و حال استادها هم موقع اعلام نمره‌ها ترکیبی از سرما و گرما است. بسته به تلاشی که کرده‌اند، ذوقی که در معلمی خود دارند و شناختی که از دانشجویان این ترم خود داشته‌اند. آزمون، ارزیابی و اطمینان به نتیجه قضاوت درباره دانسته‌ها یا مهارت دیگران، کار دشواری است.

در نظام آموزشی ما نیز، مانند بسیاری از سرزمین‌های این کره خاکی، آن که معمولا محک می‌خورد دانشجو است و آن که مصون می‌ماند استاد است و دانشگاه.

استاد از ابتدای ترم سر کلاس می‌آید و گاه نمی‌آید و گاه کسی را جای خود می‌فرستد. قرار است بر اساس سرفصل‌های مصوب وزارت علوم، درسی را به دانشجو بدهد. یادگاری رسمی درس و استاد که در کارنامه‌ها ماندگار می‌شود، نمره است. کتابی و جزوه‌ای و حجمی از کار و تمرین و این سال‌ها، مقاله‌ای هم در سبد «باید انجام شود»های دانشجو به وی ابلاغ می‌شود.

برای خوب نمره گرفتن، باید از ابتدای ترم به حضور و مشارکت در کلاس، شناخت خلق و خوی استاد، روایت دانشجوهای پیشین از درس پاس کردن با ایشان، توجه کرد. باید خوب نمره گرفت، چون تا همیشه، تنها ملاک قضاوت دیگرانی که شما را نمی‌شناسند، رجوع به نمره‌های شما است! برای ادامه تحصیل، کسب یک فرصت استخدامی و داشتن بسیاری موقعیت‌ها که استعداد یا تجربه کاری شما در آن نمودی ندارد، معدل و نمره‌های شما مهم است.

نمره از کجا می‌آید؟

یافتن پاسخ این پرسش، می‌تواند سال‌ها یک «استاد» علاقه‌مند به یافتن استعداد دانشجویان و رسیدن به روشی منصفانه برای درست ارزیابی کردن جوان‌های آینده‌ساز جامعه را درگیر خود کند. سهم خلاقیت استاد و دوطرفه کردن مسیر ارزیابی، کمتر از دانش و تجربه او در طراحی آزمونی برای ارزیابی نیست. چه گفتم؟ چه گرفتند؟ چطور می‌گفتم بهتر بود؟ چه‌ها را به کار خواهند بست؟ چه‌ها فراموش می‌شود؟ کدام‌ها نیاز به تلنگر زدن دارد و چه‌ها نیاز به عمیق شدن و حسابی جا افتادن؟ کاربرد به کدام محتواها برمی‌گردد و در حد حرف ماندن، سهم کدام سرفصل‌ها است؟ چنین پرسش‌هایی می‌تواند ذهن یک معلم دانشگاهی را مدام به خود مشغول کند و او را پویا نگه‌دارد.

نمره می‌تواند از چند ترم طراحی سؤال امتحانی و چند در میان رو کردن هر یک برای این ترم و آن ترم، بیاید. نمره می‌تواند حاصل دو سه شب حفظ کردن جزوه‌ها باشد. نمره می‌تواند دست‌خوش راه‌انداختن کار استاد برای فلان تحقیق یا پروژه یا دغدغه فردی و حرفه‌ای شود. نمره می‌تواند نتیجه کنار هم گذاشتن تعدادی تست باشد. تصحیح آن، هم سریع است و هم راحت. می‌شود مجموعه‌ای سؤال در اختیار دانشجوها گذاشت تا بخوانند و از میان همان‌ها هم سؤال‌های آزمون را به طور تصادفی انتخاب کرد. نمره می‌تواند محصول همفکری و امدادهای فیزیکی و الکترونیکی سر جلسه امتحان باشد. نمره می‌تواند با توصیه دوست و آشنا و شاید التماس، بالا و پایین شود یا در حد صدم نمره، بکر و توصیه ناپذیر بماند.

نمره می‌تواند محصول طراحی دقیق استاد خلاق باشد: از کجا به کجا می‌خواهیم این جوان‌ها را برسانیم؟ بهترین روش چیست؟ این دانشجوها کیستند و با ترم قبلی‌ها چه فرقی می‌کنند. چطور می‌توان مسیر ارزیابی را با خرد کردن نمره 20 به همه فعالیت‌های طول ترم تسهیم کرد. نمره می‌تواند همان قضاوت صادقانه دانشجو از خودش و دانسته‌ها و تجربه‌های جدید حین ترم و درس و «زندگی» با استاد باشد.

نمره از کجا نمی‌آید؟

نمره از سؤال‌های دانشجو نمی‌آید! این که چه را خوب یاد گرفته و چه‌ها برایش مبهم مانده است. نمره از مشارکت دانشجو در فرایند یادگیری حین ترم یا کارهای تیمی با دیگر دانشجویان نمی‌آید. نمره از چیزهایی که دانشجو به استاد یاد می‌دهد، تعلق نمی‌گیرد. نمره از فرصت‌های بهبودی که دانشجو می‌تواند برای نظام آموزشی ایجاد کند سهمی ندارد. نمره از قضاوت دانشجو درباره استاد و دانشکده‌اش نمی‌آید. هر چند که نظام ارزیابی استاد توسط دانشجو در بسیاری از دانشگاه‌ها با نظردهی خوب و ضعیف و متوسط برقرار است. نمره از شیفته شدن دانشجو و کشف‌های دانشی جدید او و جهت‌گیری مسیر زندگی‌اش به واسطه درسی که می‌خواند، بهره نمی‌برد.

چه‌ها نمره نمی‌گیرند؟

کاستی‌های نظام آموزش آکادمیک ما: از سرچشمه طراحی محتوا و کندی بازنگری‌ها و به‌روز شدن‌ها، تا اجرای آن‌ها در کلاس‌های درس، ناتوانی استاد در انتقال مفاهیم، استفاده از روش‌های نو و مؤثر یاددهی و یادگیری، میزان کارآمدی آموزه‌ها در محیط واقعی کسب و کار، بازخوردهای دانش‌آموختگان پس از ورود به شرایط حرفه‌ای کار، خبرگی استاد و تجربه واقعی او در محیط کاربرد نه تعداد مقاله‌های آی اس آی و ... او، شوق‌انگیزی یا بی‌علاقگی دانشجو نسبت به درس و یادگیری و رشته‌ تحصیلی‌اش، اتلاف‌ وقت‌های از جنس عمر دانشجو، استاد و دانشگاه و سیستم آموزشی و تاوانی که جامعه می‌دهد اما آن را سال‌ها بعد می‌تواند درک کند، فاصله‌ای که داریم با دنیای کشورهای رقیب‌مان ایجاد می‌کنیم اما عددها و آمار دیگری می‌تواند ما را ذوق‌زده کند و «گزارش‌»مان را زیبا کند، این‌ها کمتر سهمی از نمره‌ها دارند.

من و شما برای همه موارد ذکر شده در این یادداشت، نمونه‌های نقض و اثبات داریم. استادهای «استاد» می‌شناسیم و استادهایی که با عنوان عضو هیات علمی، کارمند وزارت علوم هستند. استادهایی داریم که هر ترم، بهبود دانش و تجربه و شوق یاددهی و یادگیری و بها دادن به دانشجو را در ایشان می‌بینیم و استادهایی که تا روزگار بازنشستگی، تغییر چندانی در محتوا و روش و مرام‌ علمی‌شان نمی‌بینیم. استادی که سرعت دادن به مسیر ارتقا بر اساس آیین‌نامه وزارت علوم برایشان مهم است و استادهایی که تربیت دانشجو تا تحویل یک دانش‌آموخته عالی، برایشان اولویت بالاتری دارد.

همه با هم در یک کشتی سواریم. دانشجو، اکنون بیشتر بدهکار نظام آموزشی فرض می‌شود نه پیشران اصلی این سیستم. او بیشتر یک بهانه است برای بودن همه، نه مرکز توجه واقعی و خدمت‌دهی ایشان به او. دانشگاه هم، هنوز رویکردی شبیه یک مدرسه دارد تا محیطی اجتماعی که دانش‌آموز را به جوان تازه‌نفس و مشتاق سازندگی ایران تبدیل کند. دانشجو از ابتدای ترم دنبال چطور نمره گرفتن است و همان مسیر چطور تست بزنم که از پس کنکور برآیم را، در دانشگاه هم دنبال می‌کند. این‌جا هم چند ترم مهمان است و بعد وارد جامعه می‌شود. آن‌جا هم دنبال چطور سهم بیشتری بگیرم می‌دود؛ با همان شیوه یافتن راه‌های تستی کسب موفقیت. نه ساختن فرصت‌های تازه و به‌کارگیری استعداد و دانش و خلاقیت. این‌ها وقت و نمره و بهای چندانی در نظام رسمی آموزش آکادمیک ما ندارند.

نتیجه ساده ادامه این‌طور راندن در این مسیر پرمسافر، لاغر و لاغرتر شدن مهارت‌های فکری، بروز خلاقیت‌ها و داشتن برنامه بلندمدت است. اگر برای درس و شیوه تدریس و نحوه برگزاری آزمون‌های‌مان طراحی داشته باشیم، می‌توان امیدی بیشتر از «تستی» زندگی کردن و رسیدن به آینده ترسیم شده برای افق سال 1404 این مرز و بوم داشت.

۲۱ تیر ۹۲ ، ۲۳:۲۲ ۰ نظر
محمود کریمی