آمده بودم یادداشتی درباره سیمای صوتی شهر بنویسم و تجربهای جالب از شهر ایپر در بلژیک. معمولا پیش از نوشتن، آخرین احوال خبرآنلاین را هم میبینم. این دومین باری است که پیش از نوشتن متوقف میشوم.
همه با پیگیری و جدیت، دنبال مقصر میگردند. طبیعی است. بهتر هم هست. چون گردن کسی میافتد و میتوانیم امروز را پس از یافتن مقصر فردا کنیم. اما با نگاه و تحلیل سیستمی، بعید میدانم این تصادفها و مرگ و میرها پایان یابند. مدل و روال رخ دادن این همه سانحه رانندگی، طبیعی و یا تصادفی نیست. رخ ندادنشان غیرطبیعی است. چرا؟
وقتی وسط خیابان میایستیم تا تاکسی جلوی پای ما ترمز کند؛
وقتی راننده اتوبوس در هر موقعیتی از گذر شهری یا بزرگراه توقف میکند تا مسافری را سوار کند؛
وقتی از هوا و زمین موتورسوار میبارد؛
وقتی تا مسافر هست، راننده و شرکت اتوبوسرانی بین شهری چند شیفته میتازد؛
وقتی سرنشینان خودرو پلیس راهور، خودشان کمربند ایمنی را نمیبندند؛
وقتی مسیر بزرگراه را دنده عقب میرانیم تا به خروجی قبلی برسیم؛
وقتی وسط اتوبان آرام میرانیم یا در بزرگراه دوبله توقف میکنیم که به ماشین کناری آدرس بدهیم؛
وقتی میبینیم دریا ناآرام است اما لباس میکنیم و شنا میکنیم؛
وقتی بار خاور را با پراید جابهجا میکنیم؛
وقتی با تماشا یک صحنه تصادف، ترافیک ایجاد میکنیم و خطرهای جدیدی را بارور میکنیم؛
وقتی هزار و یک رفتار بیملاحظه نسبت به ایمنی و خطر از صبح تا شام زندگیمان نشان میدهیم؛
این همه سانحه، زیاد، عجیب و پیشبینی نشده نیست.
این مسالهها از زاویههای مختلف نیازمند تحلیل هستند. بخشی از آن جامعهشناسی میخواهد، بخشی مهندسی و سهمی هم دانش تخصصی مرتبط.
آیا وقت آن رسیده که میزان و نوع اثربخشی فعالیتهای فرهنگسازانه پلیس راهور و برنامههای ترویجی مانند نمونههای تلویزیونی آن را بازنگری کنیم؟ جایزه و تشویق و پاداش و پرسشهای جلوی دوربین و مسابقهها و گفتگوهایی که جایزهاش مهمتر و جذابتر از خود مسابقهاند، منجر به تغییر نگرش و باورهای ما نشدهاند. اگر جریمهای در کار نباشد، آیا باز هم کمربند ایمنی میبندیم؟ هنوز زیاد هستند راننده تاکسیهایی که کمربند ایمنی را از روی شانه خود رد میکنند اما نمیبنندند.
جور دیگر باید دید، راهی دیگر باید یافت ...