My life's contradictions

I’m going to talk with you about our life’s contradictions that don’t let us achieve our dreams and goals. Contradictions are necessary part of our life but we don’t like them. I have helped you with engineering vision and examples especially with TRIZ

قسمتی از اقیانوس معروف  مهندسی صنایع، خواندن دروسی است که در نگاه اول به درد خواندن در حوزه ی بهبود و مدیریت و مهندسی صنایع نمی خورند. یکی از این درس ها مبانی مهندسی برق هست.

در اولین جلسه این درس خسته کننده، جالب ترین نکته ای را که باید می فهمیدم را دریافتم. مدار الکتریکی و ربطش به زندگی!!

الکترون ها در داخل رسانا حضور دارند ولی تا وقتی جریانی و به طبع میدانی نباشد که تمامشان را در یک جهت سوق دهد چراغی روشن نخواهد شد. هم چنان که به مدار فکر می کردم به زندگی نیز می اندیشیدم که چطور تضاد هایش به مانند الکترونی هستند که ما را به این سو و آن سو کشانده و از هدفی که داریم باز می دارند تضادهایی که ما را در راه رفتن به ماندن می خوانند. الکترون هایی از جنس راه درست و راه آسان، ادامه تحصیل یا کار، ازدواج آری یا خیر؟، اینجا بودن یا آنجا بودن، با این بودن یا نبودن، رفتن یا ماندن، حرف زدن یا نزدن، به این اندیشیدن یا نیاندیشیدن و هر مخمصه ای که آینده زیبا را به چالش می کشاند. در سطح بالاتر تضادها در آرا و اندیشه هایمان شکل می گیرد. تضادهایی که خواستنمان را به نتوانستن می کشانند. همان دودلی های انتخاب و تصمیم که سرعت گیر حرکت رو به جلویمان هستند. همان نفس اماره و نفس لوامه ای که تو را مخیر به انتخاب می کنند و زیباترین صفت انسانی ات را به تو می بخشند اما اگر نتوانی درست انتخاب کنی چه؟ 

اینها الکترون های زندگی هستند. نمی توانی بعضی را حذف و بعضی دیگر را نگه داری. اما می توانی به آنها جهت دهی. زمانی که هدفی باشد و انگیزه ای، همه اندیشه ها و باورها فقط یک چیز می بینند و تا نمی رسند، آرام نمی گیرند. انسان در این شرایط می داند که تضاد چیست و کدام عامل باید رفع شود تا تضاد رفع شود؟

افکار ما میدان الکتریکی زندگی ما هستند و تضادها، الکترون های هر چند منفی زندگی هستند که نبودشان شیرینی هدف زندگی و شوق رسیدن به آن را از بین می برد. 

انسان وقتی بزرگ می شود که باور های بتنی قبلی اش به چالش کشیده شده باشد، با تضاد در انتخاب ها روبه رو شود، دشواری انتخاب، او را به مرز های سقوط یا ماندن بکشاند و در نهایت لذت رفع تضادها را در میدان عمل بچشد و بداند زندگی همواره تضادهای تازه ای برای او دارد و از تضادها نمی توان گریخت اما می شود آن ها را در یک جهت سوق داد. بداند به جای اینکه تسلیم تضادها شود، آنها را چنان بشناسد و رفع کند که چراغ زندگی اش روشن شود.

تسلیم تضادها نشویم، آنها را حل کنیم.