خلاقانه گام برداشتن در مسیر حل مسأله

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۲ ب.ظ هادی آقازاده
دو: اقتباس (Extracting)

دو: اقتباس (Extracting)

هادی آقازاده


همه چیز خوبه ! اگه فقط کارکرد فعلی این مسئله رو ایجاد نمی کرد . چرا نباید این مشخصه رو با جایگزین کردن سیستم دیگری که اون مشخصه رو نداره ولی کارکرد رو به وجود میاره جایگزین نکرد؟ یا حتی از یک سیستم بد فقط مشخصه خوبه رو استخراج کنیم! مثلا وقتی که می بینی یه آدم بده یک اخلاق خوب هم داره چرا باید سعی کنی اونو نبینی.

در مزرعه ها پرنده ها محصولات رو می خورن شما کدوم یکی رو انتخاب می کنید: یک انسان رو بزارید تا تمام روز پرنده ها رو فراری بده یا اینکه از یک مترسک استفاده کنید؟

آزمایش های زیست شناسی روی انسان : آزمایش ها بر روی آدم ها انجام بدید یا از موش آزمایشگاهی استفاده کنید؟

آموزش خلبانی: یک هواپیمای گرون رو بدید دست یه تازه کار یا از شبیه ساز پرواز استفاده کنید؟

خلاصه:                                                                                              

  • بخش یا مشخصه مزاحم را از جسم اقتباس کنید.
  • فقط قطعه لازم یا مشخصه مورد نظر را از جسم اقتباس کنید.

زمانی که رانندگی می کنین نباید با تلفن حرف بزنین ولی راه دیگری هم هست: از هدست استفاده کنید. آره، یه مثال خوب از اقتباس هدست ها هستند؛ گوشی هایی که بخش مورد نیازش اقتباس شده! 

منبع عکس

۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۳:۲۲ ۰ نظر
هادی آقازاده

خلاصه ی داستان ما در نظم نوآوری ...

سیدعلیرضا کاشی‌زاد

وقتی درگیر حل مسأله ای هستی، می توانی به این فکر کنی که یک فردی، یک روزی در یک جایی مسأله ای که امروز با آن روبه رو شدی را حل کرده است یا برای مسأله ای شبیه به مسأله تو پاسخی داشته است. خلافیت یافتن آن راه حل است؛ با این تفاوت که بالاخره مسأله ی تو، مسأله ی خاص توست و راه حل تو هم راه حل خاص تو! من فکر می کنم که این دو سطر خلاصه ی داستان ماست در نظم نوآوری ... 

Somebody someplace has already solved this problem or one very similar to it
Creativity is now finding that solution and adapting it to this particular problem

شما درباره این دو سطر چه نظری دارید؟

۰۹ تیر ۹۳ ، ۰۲:۵۰ ۰ نظر
سیدعلیرضا کاشی‌زاد
پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷ ب.ظ هادی آقازاده
یک: تقسیم (Segmentation)

یک: تقسیم (Segmentation)

هادی آقازاده


چه جوری میشه یه جسم بزرگ رو تو یه محوطه کوچیک جا داد؟ با تقسیمش به اجزاش . مثالهای زیادی میشه زد. اگه آپارتمان نشین باشین قطعا با کمبود جا برای خیلی از وسایل خونه روبه رو شدین . خیلی از شرکت ها وسایل منزل رو طوری تقسیم می کنن که قابلیت جدا شدن از هم رو داشته باشه تا موقع مناسب به یکدیگر چفت بشه و کارکرد مورد نظر تأمین بشه . اما تقسیم کردن مسئله های ثانویه ای رو هم می تونه ایجاد کنه مثل هرز شدن اتصال گاه ها یا یه جایی دیگه ای مثلا خارج شدن از تلرانس و ...

خلاصه:

  • جسم را به اجزای جدا و مستقل از هم تقسیم کنید.
  • جسم را قطعه قطعه کنید. ( تا بتواند به راحتی مونتاژ شود )
  • درجه و میزان قطعه قطعه بودن جسم را افزایش دهید.

منبع عکس

۰۵ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر
هادی آقازاده

سطر نوآوری؛ 3

کجا را می شناسید که وظیفه روزانه تک تک کارکنانش، نوآوری باشد؟

سیدعلیرضا کاشی‌زاد

سطر نوآوری؛ 2

ارزش های انسانی اهمیت دارند.

تعداد اندکی از آن ها می توانند اندازه گیری شوند ...

 

سیدعلیرضا کاشی‌زاد

سطر نوآوری؛ 1

سازمان یک شبکه تعامل کننده است. رهبران مؤثر در سرتاسر سازمان کار می کنند. آنها در رأس نمی نشینند ...

سیدعلیرضا کاشی‌زاد

یک فنجان ارزش؛ ساعت 22:20 دقیقه است ...

 سیدعلیرضا کاشی زاد
این یادداشت در مرجع دانش مهندسی ارزش ایران منتشر شده است

نشسته­ ایم داخل اتومبیل و در حال گفت ­وگو با دو تن از دوستان قدیمی. در هوای سرد پاییزی تهران 92، مردی جوان آن سوی خیابان دست­ هایش را ها می ­کند... انگاری پرسشی دارد. پیامکی دریافت می ­کنم که قرار و مدار صبح تیم پژوه قطعی شده است و فردا نشست اول کارگاه است در سازمان کارفرما. مرد جوان می ­آید نزدیک و به شیشه راننده می­ زند. دوستم پنجره را باز می ­کند و مرد جوان می ­گوید: ببخشید، نزدیک­ترین ایستگاه مترو کجاست؟ می­گویم: ساعت 22:20 دقیقه است. به نزدیک­ترین ایستگاه نمی ­رسید. در چهره ­اش نگرانی می ­بینم! می ­گویم: کجا می­خواهی بروی؟ می­ گوید: تجریش! مسیر را نشانش می­ دهم و می ­گویم تا 5 دقیقه­ ی دیگر می ­رسی به یک خط بی.آر.تی شبانه­ روزی که اتوبوس­ هایش می­ روند تجریش! لبخند می­ زند و تشکر می­ کند و می ­رود!
بحث داخل اتومبیل درباره ­ی یک کسب و کار تازه است که یکی از دوستان چند ماهی است به پا کرده و از چالش­ ها و دغدغه­ هایش برایمان می­ گوید. با رفتن مرد جوان، من شروع می­ کنم به بیان مثال­ هایی در اهمیت و تعریف کارکرد! دیگر مثال تکراری خودکار و مداد را نمی ­زنم که هر دو دارند ثبت اثر می ­کنند و در فلان ویژگی­ ها چنین­ اند و چنان ­اند!! می ­گویم: ببین امیرعلی! به این مرد جوان می­ توانستیم آدرس نزدیک­ترین ایستگاه مترو را بدهیم و او برود و به قطار نرسد! بعدش هم شاید مبلغی بدهد چندین برابر بلیط مترو به آن آقای راننده ­ی تاکسی که با نرخ شبانه می­خواهد او را به مقصدش برساند! سوال این مرد جوان را با سوالی دیگر پاسخ دادم؛ گفتم: کجا می ­­خواهی بروی؟ اما ای کاش می ­توانستم سوال دیگری هم بپرسم! به من ربطی نداشت، اما اگر می ­توانستم، در سوال دومم می­ پرسیدم: چرا می­ خواهی بروی تجریش؟!  
کسب و کار تو در ابتدای راه است و می ­توان با همین پرسش­ های کوچک، کارکردهای درگیر در کسب و کارت را تعریف کرد و در جست جوی راهکارهای مناسب با شرایط شما و شرکای قصه بود، راهکارهایی که هزینه ­ها را کاهش می­دهند! پولت را؛ عمرت را و فکرهای پریشانت را. ببخشید زیاد صحبت کردم. برویم سر خانه و زندگی­مان که اول صبح فردا فاز گردآوردی اطلاعات پروژه کلید می­ خورد.


یک فنجان ارزش؛

محل یادداشت­ هایی است به طعم مهندسی ارزش؛ گاهی در میان اتفاقات روزمره، گاهی از میان مقالات حرفه­ ای ­ها­. 

۲۹ آذر ۹۲ ، ۰۵:۵۲ ۰ نظر
سیدعلیرضا کاشی‌زاد

نو یا کهنه اما کارآمد؛ مساله این است

محمود کریمی

این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است

دیروز صبح در مراسمی، جایزه‌های کیفیت را به تعدادی از سازمان‌ها تقدیم کردند. واکنش تعجب‌برانگیز تعدادی از همکارانم پس از شنیدن نام برگزیدگان، بهانه این یادداشت شد. می‌گفتند: مثلا چطور ایران‌خودرو می‌تواند جایزه کیفیت ببرد وقتی که نمونه‌های مختلف ایراد کیفی در محصولات آن دیده شده است؟ سایپا چطور ممکن است کیفی باشد وقتی پراید، همین پرایدی است که می‌بینیم؟ و همین‌طور از شرکت‌های دیگر ایرانی و فرنگی مثال می‌آوردند.

طبیعی است که انتظار داشته باشیم روالی برای ارزیابی، معیارهایی برای انتخاب و شاهد و دلیل کافی برای اثبات برتر بودن دریافت‌کنندگان جایزه‌ها، تعریف و طراحی شده باشد. درست است که شاید آن همکاران از دانش کیفیت کم‌بهره‌اند و اطلاع زیادی از معنای این جایزه ندارند، اما حرفشان را نمی‌شود به این بهانه و به راحتی رد کرد!

به‌روز بودن و لبه مرزهای دانش حرکت کردن، بسیار دوست‌داشتنی و جذاب و از منظر علم و تحقیق، یک باید است. دانشگاه‌ها اصرار دارند منابع و مراجع پروپوزال‌ پایان‌نامه‌ها یا استنادها در مقاله‌های علمی، به روز باشند و از 2010 پایین‌تر نروند. از آن سو مثلا در کلاس درس بازاریابی، کتاب‌های بازاریابی نوشته فیلیپ کاتلر و دیگران با ترجمه دکتر فروزنده، دکتر ونوس، دکتر روستا یا دیگران، تدریس می‌شود و بر اساس آن از دانشجو آزمون می‌گیرند. برای ورود به دانشگاه هم، همین خانواده کتاب‌ها مبنا هستند. این کتاب‌ها گاهی 20 سال پیش تالیف شده‌اند یا ترجمه‌های کهنه ولی تکرار چاپ‌ دارند. می‌فهمم که درباره کتاب‌های پایه علمی و اصول فیزیک و شیمی و ریاضی یا مهندسی، تاریخ چاپ ماجرای دیگری دارد.

از سوی دیگر، اگر در نظر بگیریم که ما در ایران سال 1392 زندگی می‌کنیم، فضای بازار، کسب و کار و تولید ما به این مختصات زمانی و مکانی و شرایط تعلق دارد. فضای رقابتی آمریکا، حمایت دولتی چین یا سنگاپور، زیرساخت اروپا، تجربه سالیان ژاپن و تکاپوی کره جنوبی را نداریم. کوچه‌های ما با بزرگراه‌های خارج از کشورمان فرق دارد و تازیدن در اتوبان‌های آن‌ها با خم‌های کوچه‌های ما یکی نیست. آیا هنوز باید دنبال منابع به‌روز و نو باشیم و نسخه‌های تخیلی و مدل‌هایی که کار نمی‌کنند اما روی کاغذ و در پاورپوینت زیبا و قابل تحسین هستند را ارایه کنیم؟ یا به مساله‌های هم‌سان شرایط خودمان و منابع مرتبط اما قدیمی‌تر ولی کارآمد هم باید بپردازیم؟

فاصله بین دانسته‌ها و به‌کاربسته‌های ما، چطور کم می‌شود؟ چند پایان‌نامه و مقاله کاربردی داریم که جوان دانشجو یا استاد ما با ادعا و استناد به آن بگوید که مساله‌ای از سر راه بخش تولید و صنعت یا خدمات این کشور را در این زمان حل کرده‌ است؟ آیا همچنان مدل بدهیم و مقایسه کنیم فلان متدولوژی را بهمان متدولوژی و تاثیر این بر آن را به طور کلی و در محیط غریب، بسنجیم؟

۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۴ ۰ نظر
محمود کریمی

تصمیم می‌گیرید­ استعفا دهید

Your New Business 

در چه کسب و کاری فعالیت خواهید کرد؟

برای جست و جوی پاسخ به این پرسش باید حواسمان به سوالات دیگری هم باشد. بگذارید قدم به قدم جلو برویم

صبح یک روز بهاری، تابستانی، پاییزی یا زمستانی تصمیم می­ گیرید که استعفا دهید. از کارمندی خسته شده ­اید و دیگر علاقه ­ای به روزمرگی ندارید. می ­خواهید تجربه ­ی تازه­ ای را آغاز کنید. دیشب تا صبح بیدار بود­ه ­اید و خواب دیده­ اید. خواب آغاز یک کسب و کار تازه. خواب مدیریت. خواب موفقیت و خواب پارو کردن پولها

زود قضاوت نکنید! نمی خواهم بگویم خواب هایتان مثل سراب بوده است! اتفاقا بر عکس؛ من هم با شما هستم. فکر درستی کرده­ ید! اما نمی دانم آیا درست هم فکر کرده اید یا نه؟! منظور من از درست فکر کردن، توجه به چند عامل اساسی است

به عنوان مثال آیا در فکر کردن خود گذشته را هم مرور کردید؟ تجربه های شما چه بوده است؟ تجربه های تلخ و شیرینی زندگی کاری، آموخته های بسیاری برای ما دارد. یک بار هم که شده مرور کنید. سخت نیست! مثلا

  • چند سال دارید؟
  • مهارت­ های شما چیست؟
  • زمینه ­های کاری که در آن مشغول بوده­اید، چه ویژگی هایی داشته ­اند­؟
  • آیا مرتبا شغل خود را تغییر داده­اید؟ از چه شغلی به چه شغلی رفته ­اید؟
  • با چه مساله­ هایی رو به­ رو شده­ اید؟
  • مسایل خود را چگونه حل کرده­ اید؟

خلاصه این که چه مسیری را طی کرده ­اید و الان در چه نقطه­ ای ایستاده ­اید؟ نمی­خواهم با فکر کردن به سوالاتی شبیه­ این­ ها در خاطرات خوب و بد گذشته حرفه­ ای خود غرق شوید. فقط یک مرور سریع و توجه کردن به درس­ هایی که در کار یاد گرفته­ ایم

یکی دیگر از عوامل درست فکر کردن این است که از خود بپرسیم

  • مقصد من کجاست؟
  • به چه چیزهایی می­ خواهم برسم؟
  • در جست و جوی چه چیزهایی هستم؟
  • آرمانی که به من انگیزه و شوق تلاش روزانه می­دهد، چیست؟

می خواهم به شما یادآوری کنم که داشتن چشم انداز فردی بسیار موثر است

تا این جایش که راحت بود. از این جا به بعد داستان هم ساده است. گفتیم که باید گذشته را ببینید و آینده را. و توجه کردن به لحظه­ ی اکنون ... یعنی به موجودی­ های خود. این موجودی­ ها یا منابع شما صرفا از جنس پول نیستند. دانش و مهارتی که دارید. اعتمادی که دیگران به شما دارند و موضوعاتی که شاید خیلی ملموس نباشند، جزو منابع شما هستند. دارایی هایی ­های فکری و غیر فکری همه در این دسته می­ گنجند. از کاغدهای کوچک یادداشت و ایده هایی که زمان مدرسه داشته اید تا فلان زمین، مغازه یا اتومبیلی که یک گوشه­ ای افتاده است و خاک می­ خورد. بگذریم. همه ­­ی این­ ها را گفتیم تا به یک سوال اساسی فکر کنید: در چه کسب و کاری فعالیت خواهید کرد؟

۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۶:۴۹ ۰ نظر
سیدعلیرضا کاشی‌زاد

چه شباهتی بین مردمان تصادف اسکانیا و تریلی زباله وجود دارد؟

محمود کریمی

این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است

آخر خبر و بالای عکس‌های دلخراش آمده: «... داماد به علت شدت جراحت در سر دچار مرگ مغزی شد اما عروس آسیب چندانی ندید.» نه به ماشین گران‌قیمت عروسی و نه مسیر سفر ایشان کار دارم.

آمده بودم یادداشتی درباره سیمای صوتی شهر بنویسم و تجربه‌ای جالب از شهر ایپر در بلژیک. معمولا پیش از نوشتن، آخرین احوال خبرآنلاین را هم می‌بینم. این دومین باری است که پیش از نوشتن متوقف می‌شوم.

همه با پی‌گیری و جدیت، دنبال مقصر می‌گردند. طبیعی است. بهتر هم هست. چون گردن کسی می‌افتد و می‌توانیم امروز را پس از یافتن مقصر فردا کنیم. اما با نگاه و تحلیل سیستمی، بعید می‌دانم این تصادف‌ها و مرگ و میرها پایان یابند. مدل و روال رخ دادن این همه سانحه رانندگی، طبیعی و یا تصادفی نیست. رخ ندادن‌شان غیرطبیعی است. چرا؟

وقتی وسط خیابان می‌ایستیم تا تاکسی جلوی پای ما ترمز کند؛

وقتی راننده اتوبوس در هر موقعیتی از گذر شهری یا بزرگراه توقف می‌کند تا مسافری را سوار کند؛

وقتی از هوا و زمین موتورسوار می‌بارد؛

وقتی تا مسافر هست، راننده و شرکت اتوبوسرانی بین شهری چند شیفته می‌تازد؛

وقتی سرنشینان خودرو پلیس راهور، خودشان کمربند ایمنی را نمی‌بندند؛

وقتی مسیر بزرگراه را دنده عقب می‌رانیم تا به خروجی قبلی برسیم؛

وقتی وسط اتوبان آرام می‌رانیم یا در بزرگراه دوبله توقف می‌کنیم که به ماشین کناری آدرس بدهیم؛

وقتی می‌بینیم دریا ناآرام است اما لباس می‌کنیم و شنا می‌کنیم؛

وقتی بار خاور را با پراید جابه‌جا می‌کنیم؛

وقتی با تماشا یک صحنه تصادف، ترافیک ایجاد می‌کنیم و خطرهای جدیدی را بارور می‌کنیم؛

وقتی هزار و یک رفتار بی‌ملاحظه نسبت به ایمنی و خطر از صبح تا شام زندگی‌مان نشان می‌دهیم؛

این همه سانحه، زیاد، عجیب و پیش‌بینی نشده نیست.

این مساله‌ها از زاویه‌های مختلف نیازمند تحلیل هستند. بخشی از آن جامعه‌شناسی می‌خواهد، بخشی مهندسی و سهمی هم دانش تخصصی مرتبط.

آیا وقت آن رسیده که میزان و نوع اثربخشی فعالیت‌های فرهنگ‌سازانه پلیس راهور و برنامه‌های ترویجی مانند نمونه‌های تلویزیونی آن را بازنگری کنیم؟ جایزه و تشویق و پاداش و پرسش‌های جلوی دوربین و مسابقه‌ها و گفتگوهایی که جایزه‌اش مهم‌تر و جذاب‌تر از خود مسابقه‌اند، منجر به تغییر نگرش و باورهای ما نشده‌‌اند. اگر جریمه‌ای در کار نباشد، آیا باز هم کمربند ایمنی می‌بندیم؟ هنوز زیاد هستند راننده تاکسی‌هایی که کمربند ایمنی را از روی شانه خود رد می‌کنند اما نمی‌بنندند.

جور دیگر باید دید، راهی دیگر باید یافت ...

۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر
محمود کریمی

چرا مجله تخصصی

محمود کریمی


این یادداشت در ماهنامه پیوست منتشر شده است


می‌پرسند چرا فضای فناوری اطلاعات در ایران نیازمند رسانه‌های تخصصی است؟ امیدوارم روزی برسد به این پرسش بخندیم و این خنده برای بدیهی بودن آن باشد نه دور از ذهن بودنش. انگار در ایران هنوز باید به جای جست‌وجوی «چگونگی»، درباره «چرایی» تخصصی شدن‌ها گفت. این پرسش را به دو سوال خرد می‌کنم: فضای فناوری اطلاعات ایران نیازمند چیست؟ و آیا فضای فناوری اطلاعات ایران نیازمند رسانه‌های تخصصی و تحلیلی است؟ در نهایت این فضا، چه نوع رسانه‌ها و تحلیل‌هایی را نیاز دارد؟ مرور می‌کنم:

  • برای استفاده از امکانات ۳G تلفن همراه، باید منتظر تایید پیوست فرهنگی‌اش باشیم.
  • بالا و پایین بودن سرعت اینترنت، هنوز موافق و مخالف و مقاوم دارد.
  • وزیری بود که با فرض خودکفایی، می‌خواست کارخانه‌های بومی تولید گوشی تلفن همراه داشته باشیم.
  • گزارش آبان‌ماه ۱۳۹۱ وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی می‌گوید از حدود ۹۰۰ هزار تحصیلکرده بیکار، بیشترین سهم به دانش‌آموختگان رشته‌های صنعت و فناوری (۴۱.۶ درصد با بیش از ۱۶ هزار و ۵۰۰ بیکار)، علوم کامپیوتر (۳۰.۴ درصد)، روزنامه‌نگاری و اطلاع‌رسانی (۳۰.۳ درصد) و هنر (۲۶.۴ درصد) اختصاص دارد. محاسبه نیز احتمالا بر مبنای این است که کمتر از دو ساعت کار در هفته یعنی بیکار!

وقتی هنوز بهترین ابزارها به جای آنکه دست مدیران ارشد و کارشناسان بنگاه‌های ما باشد؛ برای بازی، سرگرمی و ژست، نزد شهروندان عادی است، یعنی نیاز به گفتن‌های تخصصی داریم. وقتی تنوع نشریه‌های عمومی که به زیرمجموعه‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاری فناوری اطلاعات می‌پردازند، زیاد است، یعنی نیاز جدی به طرح مساله‌های تخصصی داریم. وقتی حضور جدی حرفه‌ای‌ها و دانایان فناوری اطلاعات در تصمیم‌گیری‌های کلیدی نمود موثر ندارد، یعنی نیاز به رسانه‌هایی برای تحلیل و این نوع گفتن‌ها داریم. درگام اول تعیین تکلیف کنیم: فناوری اطلاعات برای ما در ایران، ابزار توسعه است؟ محور توسعه؟ یا زیرساخت؟

۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۵۶ ۰ نظر
محمود کریمی

آیا وزیر یا مدیر ارشد یک دستگاه بزرگ، سوپرمن است؟

محمود کریمی


این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است

در تجربه تاریخی عمرمان و حتا بدون استناد به منابع تاریخی قبل از دوره حضور عاقلانه و عالمانه‌مان در جامعه، بارها دیده‌ایم که کسی بر صندلی بالاترین مقام اجرایی و تصمیم‌گیر یک سازمان نشسته و گفته‌اند که با آمدن او، چنین و چنان می‌شود و فلان و بهمان نمی‌شود.

اما چند سالی که گذشته دیده‌ایم که نه چنین و چنان شد و نه خیلی هم، دوران فلان و بهمان به سر رسید. چرا چنین می‌شود؟ درباره این پرسش، کارشناسان می‌توانند از منظرهای مختلفی مثل روان‌شناسی سازمانی، جامعه‌شناسی، نظریه‌های مدیریتی، اصول حکمرانی، اقتصاد، محیط کسب و کار و ... بنویسند.

در جامعه ما که همیشه پتانسیل خوبی برای هیجان‌زدگی دارد و از پیش‌بینی‌ نشده‌ها بیشتر ذوق می‌کند تا به ثمرنشستن  برنامه‌ریزی‌ها، اجازه دهید که عامیانه بپرسم: «وزیر کیست؟» و ادامه‌اش دهم که «آیا او یک سوپرمن است؟»

وقتی مصوبه‌های مختلف اجرا نشده و سطحی بودن پای‌بندی به قرار و چارچوب‌ها و «پس نفع من چه می‌شود؟» و نگاه‌های فردی این‌چنین در لایه‌های مختلف جامعه دیده می‌شود، آیا باور و انرژی و عزم یک وزیر، می‌تواند تغییراتی منجر به هیجان‌زدگی ما را در پی بیاورد؟

پاسخ پیش‌فرض: خیر

توضیح: مگر همه چیز دست اوست. لایه‌های مختلف مدیریتی در مجموعه تحت امر او هستند که تا بخواهد تصمیمش را به اجرا برساند، هزار تغییر در محتوا و شکل رخ می‌دهد. تا حد امکان او را سر کار می‌گذارند و پیج و تاب می‌دهند تا او هم خسته شود و با روزمرگی مجموعه‌اش را تا دم تغییر مدیریت پیش ببرد.

پاسخ هیجان‌زده: بله

توضیح: الگو بودن مدیر ارشد و تصریح در باورها و ارزش‌های مهم و کلیدی برای سازمان می‌تواند جریان تغییر فرهنگ را در پی داشته باشد. تصمیم‌های کلیدی او، انتخاب‌های با درایت و سپردن کلیدهای مهم به افراد لایق در دست داشتن آن، گره زدن ساز و کارهای سازمانی با ذی‌نفعان و خواسته‌های شفاف و قانونی و مشروع ایشان، تعریف برنامه‌های منجر به خروجی‌های کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت، می‌تواند امیدوارانه مجموعه تحت امر او را به پیش ببرد.

در نشست‌های مختلفی که تجربه کرده‌ام، هم مدیرانی در قامت وزیر و هم در کسوت مدیرعامل بنگاه‌های خصوصی را دیده‌ام که شاهدی بر هر دو نوع پاسخ پیش‌فرض بوده‌اند؛ هم سوپرمن و هم طبل توخالی!

دغدغه مهمی که از روی کار آمدن دولت محترم کنونی ذهنم را مشغول کرده، این است که آیا در کنار همه مشغله‌های اجرایی و راه‌انداختن امور متوقف یا نیمه‌کاره و تدوام کارهای خوب گذشته، مجال و برنامه جدی هم برای تربیت نسل دارند؟ آیا مدیران آینده ایران ما، همچنان از میان کهنه‌کاران و قدیمی‌ها خواهند بود؟ آیا جوان‌هایی به میان گود مدیریت اجرایی و کلان کشور می‌آیند که با دیدن کارنامه و بروز استعدادهایشان، تحسین‌شان نماییم و اول نپرسیم که فرزند کدام آقازاده‌ یا داماد کدام حضرت اجل است که چنین مسؤولیتی به او داده‌اند؟

پاسخ پیش‌فرض: بله

پاسخ هیجان‌زده: خیر

۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۵۶ ۰ نظر
محمود کریمی

هر ساعت جلسه، چند؟

محمود کریمی

این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است

بارها وقتی که رادیو را گوش کرده‌ام یا درباره تصمیمی از مجلس و دولت و مدیران شنیده‌ام، به این فکر افتاده‌ام که «چند؟».

دریافتی واقعی حقوق و مزایا و حق ماموریت و جلسه و دیگر تومان‌ها و دلارهایی که هر وکیلی از مردم در مجلس یا هر مدیری در دستگاهی دولتی می‌گیرد را نمی‌دانم. اما وقتی از موضوعی حاشیه‌ای در صحن مجلس، ماجرایی جناحی و صرفا سیاسی و غیرکارشناسی تصمیمی دارای اشکال، مصوبه‌ای که بعدا باطل می‌شود، جلسه‌ای که ناتمام و بی‌نتیجه می‌ماند و سفری که بی‌دستاورد مفید انجام می‌شود مطلع می‌شوم این پرسش را همیشه در ذهن دارم که «چند؟»

«چند» را این طور دنبال می‌کنم که مجموع پرداخت‌های مستقیم و غیرمستقیم حضور هر یک از آقایان و خانم‌ها در چنین نشست‌ها یا رخدادهایی، چطور خرج و برج برداشته است؟ هر جلسه علنی یا غیرعلنی در مجلس، چند تومان تمام می‌شود؟ یک نشست هیات‌ دولت یا شورای مدیران یک وزارت‌خانه چقدر قیمت دارد و در آن راجع به چند تومان تصمیم‌گیری می‌شود؟ حاضران و تصمیم‌گیرندگان در این جلسه‌ها، در برابر خروجی نشست‌های‌شان چند تومان مسؤولیت و پاسخ‌گویی دارند؟

شاید حالا بشود درباره دولت‌های پیشین، سفرهای استانی، تشکیل کارگروه‌ها، حذف شوراهای عالی، حذف‌ها، ایجادها، ادغام‌ها، مذاکرات مهم مجلس درباره بودجه، رای اعتماد به کابینه و ... به این «چند» بیشتر فکر کرد.

یک‌بار که حین رانندگی رادیو روشن است روی موج مذاکرات مجلس بروید یا خبرهای تلویزیون درباره آن روز مجلس یا دولت را بشنوید و ببینید و سعی کنید این «چند؟» را محاسبه کنید. فکر می‌کنید این عدد به ازای هر ساعت، چند تومان باشد؟ چه عددهایی را در هم ضرب می‌کنید و چه‌ها را با هم جمع می‌کنید تا به این «چند» برسید؟

۲۳ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۳۸ ۰ نظر
محمود کریمی

بی‌تفاوتی یا متفاوت بودن نسبت به جاده 30 کیلومتری جنازه‌ها

محمود کریمی

این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است

انگار «جان» یکی از ارزان‌ترین‌های این سرزمین است! سه سال است که نمی‌خواهم این یادداشت را جایی بنویسم. سال‌ها است که دوست ندارم عدد و رقم و آمار مربوط به تلفات جاده‌ای را هضم و تحلیل کنم. نگاهی ساده به خانواده و نزدیکان و اطراف‌مان که بیندازیم، حتما چند مورد عزیز از دست رفته خردسال و جوان و پیر سراغ داریم که در تصادف رانندگی از دست رفته باشند.

انگار «جان» یکی از ارزان‌ترین‌های این سرزمین است! سه سال است که نمی‌خواهم این یادداشت را جایی بنویسم. سال‌ها است که دوست ندارم عدد و رقم و آمار مربوط به تلفات جاده‌ای را هضم و تحلیل کنم. نگاهی ساده به خانواده و نزدیکان و اطراف‌مان که بیندازیم، حتما چند مورد عزیز از دست رفته خردسال و جوان و پیر سراغ داریم که در تصادف رانندگی از دست رفته باشند. به پیامدهای روانی نبودشان و آسیبی که به روایت برخی روان‌شناسان تا سه نسل بعد نیز آثارش می‌ماند کاری ندارم. به این که هر یکی که می‌رود، یعنی چقدر سرمایه و فرصت سازندگی در کشور را از دست می‌دهیم هم نمی‌پردازم. اما یادم هست که برای داشتن هر یک انسان کاربلد، باید از تولد تا تربیت درست و دانا و ماهر شدن وی‌ صبر کرد. از تولید انبوه یا ترکیب مواد شیمیایی کارخانه‌ای به منابع انسانی که سرمایه‌های هر جامعه هستند نمی‌رسیم. بیشتر متحیرم که چقدر نسبت به «ایمنی» بی‌حس هستیم!

بی‌حسی در رانندگی‌های ما هم یکی از جنبه‌های نفهمیدن ما در رانندگی است. وقتی قرار است به چپ یا راست بپیچیم، نسبت به راهنما زدن بی‌تفاوتیم. وقتی می‌خواهیم برای کاری چند دقیقه‌ای، خودرو را ترک کنیم، ‌نسبت به تنگ کردن گذر دیگر شهروندان و آزار رساندن به آن‌ها، بی‌تفاوتیم. وقتی سر تقاطع چراغ قرمز می‌شود، نسبت به خط عابر پیاده هم بی‌حس هستیم. برای سوار و پیاده کردن مسافر، نسبت به توقف کنار خیابان یا وسط آن بی‌تفاوتیم. اما وقتی نزدیکان ما دچار هر یک از این بی‌تفاوتی‌ها بشوند و خمی به ابرویشان بیاید، حتما باتفاوت و قانون‌دان می‌شویم.

امروز که خبر تصادف دو اتوبوس در اتوبان تهران ـ قم را روی موبایلم دیدم، نتوانستم از خیر این یادداشت بگذرم. چون متخصص این حوزه نیستم سراغ منابع و مرجع‌های بین‌المللی و گزارش‌های رسمی نرفتم. به عنوان یک شهروند دنیای وب، «آمار تلفات جاده‌ای» را گوگل کردم و به خبرهایی در خبرگزاری‌ها رسیدم. از جمله این که میانگین آمار کشته شدگان حوادث رانندگی جهان 20.8 نفر به ازای هر 100.000 نفر است. این عدد در ایران 35.8 و جزو بالاترین تعداد است. اینجا اطلاعات بیشتری آورده شده است. عدد دقیق و اطلاعات مدونی هم در وب‌سایت پلیس راهور نیافتم.

آن چه یافتم می‌گفت که مثلا از سال 1385 سیر نزولی تعداد تلفات داشته‌ایم و برای سال 1390 عدد 20.000 ثبت شده است.

وقتی 20.000 کشته اعلام شده پلیس راهور را با متوسط قد 1.5 متر در نظر می‌گیرم. ضرب و تقسیم ساده‌ای مرا به 30 کیلومتر جنازه پشت سر هم ردیف شده می‌کشاند. خیابان ولی‌عصر یعنی طولانی‌ترین خیابان ایران و خاورمیانه از میدان راه‌آهن تا تجریش 17.9 کیلومتر است. تقریبا از خروجی تهران تا ورودی کرج را می‌شود با همین آمار جنازه چید. اصلا هر کجا که هستید و این یادداشت را می‌خوانید، به شعاع 30 کیلومتری خود فکر کنید و این تصویر دردناک را تجسم فرمایید. شاید برای این که از بی‌حسی و بی‌تفاوتی در آییم لازم باشد چنین تصویرهایی را پیش چشم‌مان بیاورند، پیش از آن که خبر جدیدی از یک تصادف منجر به فوت بشنویم.

۱۹ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر
محمود کریمی

15 فرمان برای از دست ندادن فرمان

محمود کریمی


این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است

این یادداشت به مساله‌ای پرتکرارو بنا به شواهد، بسیار مورد غفلت واقع شده و خطرناک در زندگی شهری مربوط است: رانندگی در خیابان‌های کلان‌شهری مانند تهران و دربردارنده فهرستی است از چیزهایی که باید هنگام رانندگی در ایران و به ویژه تهران، مراقبشان باشیم. برای همه این موارد نیز سند و مدرک تصویری وجود دارد. برای از دست ندادن فرمان، مراقب این‌ 15 فرمان باشیم.

این یادداشت به مساله‌ای پرتکرارو بنا به شواهد، بسیار مورد غفلت واقع شده و خطرناک در زندگی شهری مربوط است: رانندگی در خیابان‌های کلان‌شهری مانند تهران.

کاری به ظاهر ساده که توسط افراد دارای گواهینامه رانندگی، یعنی آگاه از قانون و آموزش دیده و آزمون داده، به تجربه‌ای هیجان‌انگیز تبدیل شده است. عده‌ای که تاب و تحمل این هیجان را ندارند عطای رانندگی را به لقایش بخشیده‌اند و با پشت فرمان نشستن وداع کرده‌اند. دیگرانی که ناچارند در این شهر رفت و آمد کنند، با توکل به خدا، مبدا را ترک و با امید و نذر و نیاز راهی مقصد می‌شوند. عده‌ای دیگر هم می‌روند و می‌آیند و تنها برایشان این مهم است که به کار و مقصد خودشان برسند. برخی هم گویا سپری نامرئی دارند و در این همهمه، امن و امان رفت و آمد می‌کنند.

جزو هر دسته‌ای که خودمان را فرض کنیم، این یادداشت دربردارنده فهرستی است از چیزهایی که باید هنگام رانندگی در ایران و به ویژه تهران، مراقبشان باشیم. برای همه این موارد نیز سند و مدرک تصویری وجود دارد. اگر مسؤولان محترم نیاز داشتند اطلاع دهند تا در یک فراخوان عمومی، نمونه‌های بسیاری برایشان ارسال کنیم. برای از دست ندادن فرمان، مراقب این‌ 15 فرمان باشیم:

  1. شاخ و برگ‌های هرس شده درختان و شمشادهای وسط بزرگراه یا بلوار که کنار گارد ریل یا خیابان یا خط سرعت، ریخته شده تا بعدا جمع‌آوری شود؛
  2. پاشش آب از فواره‌های آبیاری فضای سبز وسط بلوار، اتوبان یا خیابان و حاشیه بوستان، روی شیشه و بدنه خودرو؛
  3. ترمز‌های ناگهانی و توقف اتوبوس‌هایی که برای از دست ندادن حتا یک مسافر، هر کجا ممکن است بی‌درنگ تصمیم به توقف بگیرند؛
  4. واکنش‌های آنی راننده جلویی، عقبی یا کناری که مشغول گپ صمیمانه یا عاطفی با کناردستی یا دیگر سرنشین‌های خودروی خود است؛
  5. خانم راننده جلویی، عقبی یا کناری و یا آن‌طرف‌تر، که بیشتر مراقب تدارکات ظاهری خود برای خوب رسیدن به مقصد و دیدار بعدی خود است و کمتر نگران نیازمندی‌اش به چابکی و تسلط هنگام رانندگی؛
  6. موتورسواری که از دوربرگردان و خلاف جهت یا مسیر دو حاشیه بزرگراه البته در جهت مخالف گذر قانونی، با سرعت می‌راند و هر لحظه ممکن است تعادلش به هم بخورد؛
  7. تیرآهن و میل‌گردی که یک رشته نخ کاموا یا طنابی کوتاه به انتهای آن گره خورده یا سطل ماستی به آن آویزان است و همه این‌ها بار یک وانت، نیسان یا بارکش بزرگتر شده؛
  8. نوع مکالمه راننده خودروهای جلو، عقب یا دو طرف شما با تلفن همراهی که دست اوست و شدت هیجان یا عصبانیت قابل تصور وی و پیامد آن واکنشی که حین رانندگی بروز خواهد داد؛
  9. راننده خودروی مسافرکش اطراف شما که هر لحظه ممکن است حتا وسط خیابان ترمز کند تا مسافری سوار یا پیاده شود؛
  10.  موتورسواری که باری به اندازه یک وانت یا صندوق عقب سواری را ترک موتورش جا داده و تقریبا روی فرمان یا جلوی باک بنزینش نشسته و هر آن ممکن است تعادلش را از دست بدهد؛
  11. موتورسواری که به جای طول خیابان، عرض آن را طی می‌کند تا از وسط بزرگراه، بلوار یا خیابان زودتر عبور کند؛
  12. عابر یا پلیس کنار خیابان، بزرگراه یا بلوار که از سر دلسوزی به راننده دوبله یا سوبله توقف کرده،  آدرسی را راهنمایی می‌کند یا مشغول صدور برگه جریمه برای اوست؛
  13. پاشش آب شیشه‌شوی خودروی جلویی یا پوست موز یا ته سیگار یا هر زباله دیگری که راننده و سرنشین‌های آن خودرو از شیشه بیرون می‌اندازند؛
  14. رفتار و البته ظاهر غیرعادی راننده‌هایی که در آینه یا اطراف خود می‌بینید و ممکن است در یک آن به ویژه شب‌ها و آن هم شب‌های تعطیل، توهم بزنند و خیابان و گذر شهری را با پیست اتوموبیل‌رانی اشتباه بگیرند؛
  15. پدر و مادر دلسوزی که کودک خردسالشان را در آغوش خود و پشت فرمان نشانده‌اند و هنگام رانندگی، گاهی هم فرمان را به او می‌سپرند.

از مدیران ارشد پلیس راهور که سال‌ها است برای فرهنگ‌سازی تلاش می‌کنند و رویکردهای متنوع ترویج قانون‌مداری را نیز مدنظر دارند، تقاضا می‌شود پیش از آن که از ترس، اصلا پا به خیابان‌ها نگذاریم، عنایتی ویژه به موتورسواران محترم داشته باشند که از آسمان و زمین و چپ و راست، ممکن است هر لحظه و در هر شرایطی سر راه رانندگان دیگر، سبز شوند و چهره ایشان را از عصبانیت یا هیجان، سرخ کنند.

یاد آن موش کوچولویی می‌افتم که در یکی از برنامه‌های کودک سال‌های دور فریاد می‌زد: «بچه‌ها مواظب باشیــــــــــــــــــــــــــــــــــد!»

شما که تجربه و مشاهداتی در رانندگی دارید چه مواردی به این فهرست اضافه می‌کنید؟ کدام‌ها در شهر شما متفاوت یا مشابه تهران است؟

۱۶ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر
محمود کریمی

نود چطور به صد رسید؟ ناگفته‌های عادل شدن مهندس فردوسی‌پور

محمود کریمی

این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است

عادل فردوسی‌پور یکی از سخنران‌های تداکس دانشگاه شریف است. رویداد مستقلی که در آن مشالبه نمونه‌های بین‌المللی دیگر، افراد خوش‌نام و دارای ایده و البته نه الزاما سرشناس، برای سخنرانی دعوت می‌شوند. البته سخنرانی‌هایی که «متفاوت بودن» ویژگی آن است.

گفتن از ناگفته‌های مسیر زندگی و پشت صحنه‌های فکر کردن و ایده‌های بدیع برای آینده انتظار حاضران در کنفرانس‌های تد و تداکس است.

بیل گیتس، یکی از سخنران‌هایی است که چندین نوبت به تد دعوت شده است. او در ویدئوی فوریه 2009 که تا لحظه نوشتن این یادداشت 1.441.235 بازدید داشته از پشه مالاریا و ارتباطش با آموزش کودکان گفته است. توماس سوارز، پسر دوازده ساله دعوت شده به تد اکس اکتبر 2011 منهتن نیز ضمن نقد نظام آموزشی کشورش از این که چطور اپ‌نویس شده تعریف می‌کند. بازدیدهای ویدئوی او خیلی کمتر از بیل‌ گیتس نیست! (نسخه با زیرنویس‌ فارسی بسیاری از ویدئوهای تد را از www.ted.com می‌توانید تماشا و دانلود کرد.)

حالا آیا می‌شود فکرخوانی و پیش‌بینی کرد که مثلا عادل فردوسی‌پور در سخنرانی کوتاه خود چه می‌گوید؟ به سراغ پشت صحنه ساخت و مراقبت از نود معروفش می‌رود و رازهای عشقش به فوتبال را به زبان می‌آورد؟ یا نگاه دانشگاهی به تحصیل و مسیر زندگی و موفقیت دارد؟ چه ابداع و ابتکاری در محتوا و سخنرانی او پیش‌بینی می‌شود کرد؟ چه‌ها بگوید برای همه حاضران در تداکس پنج‌شنبه 7 شهریور دانشگاه شریف و تماشاکنندگان آینده ویدئوی آن، جذاب و ماندگار است؟

۰۴ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۳۵ ۰ نظر
محمود کریمی

این 18 سخنران تا این حد متفاوت چه وجه مشترکی دارند؟

محمود کریمی


این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است


از شوالیه موسیقی تا عادل عاشق فوتبال، از مرد طبیعت تا مدیرعامل بانک و از رییس سابق دانشگاه تا وزیر پیشین امور خارجه، همه در کنار نویسنده و بازیگر و مدیر خوش‌نام صنعت،‌ پنج‌شنبه 7 شهریور برای حاضران در کنفرانس تداکس شریف سخنرانی خواهد کرد.

دکتر سهراب‌پور، آیدین آغداشلو، عادل فردوسی‌پور، رضا امیرخانی، محمدعلی اینانلو، دکتر مجید قاسمی، استاد شهرام ناظری، دکتر علینقی مشایخی، شمس لنگرودی، مهندس احمد قلعه‌بانی، رضا کیانیان و ... این افراد را کنار هم به عنوان سخنران‌های یک کنفرانس فرض کنید و بعد حدس بزنید ماجرا چیست؟

چند جوان، از تد اکس مجوز گرفته‌اند تا دومین تجربه ایرانی تداکس را به عنوان یک رخداد مستقل از تد، پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 در تالار جابرابن حیان دانشگاه صنعتی شریف رقم برگزار کنند. اولین تجربه با عنوان تداکس تهران، سال گذشته در دانشگاه صنعتی امیرکبیر برگزار شد و ویدئوهای آن در محیط وب قابل تماشا است. فناوری، سرگرمی و طراحی سه واژه‌ای که با کنار هم نشستن‌شان رخداد خوش‌نامی با نام TED را در دنیا مهم کرده‌اند. ماجرای شروع شده از یک کنفرانس چهار روزه در کالیفرنیا بعد از 25 سال به ایران ما هم رسید. هم‌چنان هم بهانه اصلی یکی است: حمایت از نوآوری‌ها و ایده‌های مؤثر. البته به گمان من ماجرای پر اشکال بسیاری از ما و به ویژه فرهیختگان‌مان در «ارایه» محتوا (واژه‌ای بهتر برای Presentation نیافتم) در نشست‌هایی مانند تد، به ورزیدگی و ساده‌گویی و ماندگار آن چه در مغزمان می‌گذرد منجر می‌شود. برای شنیدن صحبت‌های این 18 سخنران متنوع و هر یک در جایگاه خود جذاب و دارای کارنامه پرسش‌برانگیز، باید منتظر پنج‌شنبه 7 شهریور باشیم و اگر برای ثبت نام و حضور در این کنفرانس، صندلی خالی به ما نرسید انتظارمان تا آماده شدن ویدئوها و بارگذاری آن‌ها روی وب ادامه می‌یابد. جالب است ببینیم واکنش‌های دیگر مردمان تد بین دنیا به سخنرانی ایرانی‌های تداکس که آن را با زیرنویس انگلیسی تماشا خواهند کرد چیست. اطلاعات بیشتر درباره تداکس شریف را این‌جا می‌شود یافت.

هم‌نشینی صاحبان اندیشه و تجربه از خانواده هفت هنر در کنار مدیران و دانشگاهیان جزو تجربه‌های کم‌تر رخ داده در کشور ما است. کاش برگزارکنندگان این رخداد عنوان سخنرانی‌ها و زمینه صحبت‌های این 18 مهمان را نیز اعلام می‌کردند. آیا می‌توان از حالا حدس زد جذاب‌ترین و پرمغزترین سخنرانی را چه کسی انجام می‌دهد؟

۰۳ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۳۲ ۰ نظر
محمود کریمی

آنتن نقد و مستند نسیه

محمود کریمی


این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است


چند سالی است که مدیران و مسؤولان دولتی و نیمه‌دولتی و غیردولتی، بیشتر مهمان برنامه‌های تلویزیونی می‌شوند. سهم قابل توجهی از این بیشتر شدن را حضور خودخواسته ایشان دارد. برنامه‌های مشارکتی، فرصتی است برای تصمیم‌گیرندگان سازمان‌های مختلف که ایشان هم زمانی از رسانه را در اختیار گیرند و در ازای آن بپردازند. دغدغه این یادداشت هدر رفتن منابع مالی سازمان مشارکت‌کننده است که در نهایت از سهم و یا جیب مشتری آن‌ها پرداخت می‌شود. و از نظر ساختاری، کم‌تدبیری حرفه‌ای مدیران روابط‌عمومی یا مشاوران رسانه‌ای ایشان.

چند سالی است که مدیران و مسؤولان دولتی و نیمه‌دولتی و غیردولتی، بیشتر مهمان برنامه‌های تلویزیونی می‌شوند. سهم قابل توجهی از این بیشتر شدن را حضور خودخواسته ایشان دارد. برنامه‌های مشارکتی، راه‌حلی است برای شبکه‌های سیما که افزون بر چارچوب همیشگی بودجه تخصیصی سازمان صدا و سیما، منابع مالی برای ستاد و تولیدات خود تامین کنند. این برنامه‌ها فرصتی است برای تصمیم‌گیرندگان سازمان‌های مختلف که ایشان هم زمانی از رسانه را در اختیار گیرند و در ازای آن بپردازند. هیچ خطای قانونی نیز در این فرصت و بهره‌گیری رخ نمی‌دهد.

آن چه دغدغه این یادداشت شد هدر رفتن منابع مالی سازمان مشارکت‌کننده است که در نهایت از سهم و یا جیب مشتری آن‌ها پرداخت می‌شود. و از نظر ساختاری، کم‌تدبیری حرفه‌ای مدیران روابط‌عمومی یا مشاوران رسانه‌ای ایشان.

مدیری اتوکشیده جلوی پالایشگاه، کنار یک زمین، پشت میز کار، در سالن جلسه، روی یک پل، با کلاه ایمنی یا بدون آن، با لباس سازمانی یا بدون آن، داخل خودرو، یا کنار خیابان جلوی سر در سازمان خود یا هر لوکیشن عجیب دیگری که دیده‌اید، ایستاده یا نشسته و در مورد سازمانش با زبان پرتکلف و رسمی اداری، درباره اهمیت جایگاه مجموعه‌اش، آمار و عملکرد درخشان آن، دستاوردهای خوب و اطلاعاتی از این دست صحبت می‌کند. گفته‌ها و روایتی که شاید برای همکاران سازمانی ایشان نیز، کسل‌کننده و خمیازه‌آور باشد. برای بالا بردن ریتم و هیجان برنامه، تصویرهایی از سازمان و جلسه‌های آن یا پروژه‌های اجرا شده و در دست اجرا همراه با موسیقی معروفی از ونجلیز، یانی یا دیگران می‌شود. آن سو، بیینده در ساعت پیک آنتن (که قیمت بالاتری دارد) باید شاهد مونولوگ ایشان یا مدیران دیگر سازمان‌شان باشد در حالی که ربط موضوع به خود یا جایگاه مساله را در چارچوب برنامه تلویزیونی و قاب آن نمی‌فهمد.

این رقابت مدیران برای دیده شدن، در آستانه نمایشگاه‌ها و افتتاح‌ها و روزهای تقویمی، بیشتر هم می‌شود. اگر از خانواده یک سازمان و وزارت‌خانه، کسی از این شرایط استفاده می‌کند، دیگر مدیران روابط‌عمومی به تکاپو و رقابت می‌افتند که آن‌ها هم در همان شبکه تلویزیونی یا کانالی دیگر، برنامه‌ای را فراهم کنند تا شبیه این گزارش عملکردها داده شود و مدیرشان را مردم و دیگرا مدیران هم ببینند.

بخشی از این‌ ماجرا به برنامه‌ریزی‌های نداشته و سرعت عمل‌ها برمی‌گردد. بودجه‌ای که برای اطلاع‌رسانی و ترویج تعریف شده، می‌تواند با یکی دو برنامه این‌چنینی، خوب و زود و ساده، هزینه شود. احتمالا مدیر ارشد هم از دیده شدن و آسایش سخن گفتن بدون حضور یک میزبان و مجری پرسش‌گر، راضی‌تر است.

بخشی از این ماجرا به خطای این سال‌ها برمی‌گردد که مدیران روابط عمومی خود را مدیر فرد می‌دانند (یعنی بالاترین مقام‌های سازمان) نه مدیر سازمان و نقش آن. البته به یک نفر سرویس دادن و در اختیار او بودن، راحت‌تر از سامان دادن ساز و کارهای روابط‌عمومی یک سازمان است.

و صد البته، همه روابط‌عمومی‌ها چنین نیستند ولی نمونه‌های این‌گونه پرشمارند.

وقتی تجربه‌های خوب و موفق و اثرگذار را دیده‌ایم که می‌توان نمونه‌های مختلفی از آن‌ها را هم مرور کرد و در قاب آثار مستند یا نمایشی یا تجربه‌های برنامه‌سازی که غیرمستقیم و بدون حضور مدیران یک سازمان به موضوع کاری ایشان می‌پردازد را هم تماشا کرده‌ایم،‌ چرا بودجه‌هامان را به ماندگار شدن آثار تبدیل نمی‌کنیم و به آنتن زنده و خودگویی مدیران بسنده می‌کنیم. بسیاری از برنامه‌های فرمایشی خانواده آثار مشارکتی، نه تنها مورد توجه بیننده قرار نمی‌گیرند بلکه واکنش منفی آن‌ها را نیز در پی دارند. یادگاری آن‌ها احتمالا، نسخه‌ای در آرشیو مشارکت‌کننده، به به و احسنت گفتن اعضای شورای مدیران و خوش‌آمد آن مدیر محترم و خانواده و بستگان ایشان است.

می‌شود با کمی تدبیر، از این فرصت‌های مشارکتی، خارج از چارچوب‌های کلیشه‌ای و در مسیر تاثیرگذاری بر مردمی که مخاطب تلویزیون هستند و نیاز به پیام‌رسانی مستقیم سازمان‌ها و پیچیده‌گویی ندارند، بهره گرفت. همیشه دم‌دستی‌ترین راه‌حل، بهترین نیست. انتظار می‌رود بهره روابط‌عمومی‌ها از خلاقیت و متفاوت بودنشان، در خروجی‌های رسانه‌ای سازمان و بنگاه‌‌شان نمود پیدا کند. ایشان رابط و واسط سازمان خود و اهل رسانه هستند تا پیام‌شان را مخاطب آن رسانه بگیرد و بخواهد و درک کند و از آن اثر پذیرد.

۲۸ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر
محمود کریمی

استاد و دانشگاه کی 20 می‌گیرند؟

محمود کریمی


این یادداشت در خبرآنلاین منتشر شده است


ترم تحصیلی دانشگاه‌ها پایان یافته و دانشجوهای کنونی و آینده منتظر آغاز سال تحصیلی هستند. «نمره‌ها» رسمی‌ترین یادگاری دانشجو از زندگی در دانشگاه هستند. برای ادامه تحصیل، کسب یک فرصت استخدامی و داشتن بسیاری موقعیت‌ها که استعداد یا تجربه کاری شما در آن نمودی ندارد، معدل و نمره‌های شما مهم است. این یادداشت نگاهی کمتر از 360 درجه به موضوع «نمره» دارد: از کجا می‌آید؟ از کجا نمی‌آید؟ و چه‌ها نمره نمی‌گیرند؟

این روزها که تیرماه گرم 1392 هم رو به پایان است بعید می‌دانم امتحان پایان ترمی مانده باشد. اما غریب نیست که دانشجوهای بسیاری در این روزها با دیدن نمره‌های خود، عرق سرد بر پیشانی‌شان بنشیند. حس و حال استادها هم موقع اعلام نمره‌ها ترکیبی از سرما و گرما است. بسته به تلاشی که کرده‌اند، ذوقی که در معلمی خود دارند و شناختی که از دانشجویان این ترم خود داشته‌اند. آزمون، ارزیابی و اطمینان به نتیجه قضاوت درباره دانسته‌ها یا مهارت دیگران، کار دشواری است.

در نظام آموزشی ما نیز، مانند بسیاری از سرزمین‌های این کره خاکی، آن که معمولا محک می‌خورد دانشجو است و آن که مصون می‌ماند استاد است و دانشگاه.

استاد از ابتدای ترم سر کلاس می‌آید و گاه نمی‌آید و گاه کسی را جای خود می‌فرستد. قرار است بر اساس سرفصل‌های مصوب وزارت علوم، درسی را به دانشجو بدهد. یادگاری رسمی درس و استاد که در کارنامه‌ها ماندگار می‌شود، نمره است. کتابی و جزوه‌ای و حجمی از کار و تمرین و این سال‌ها، مقاله‌ای هم در سبد «باید انجام شود»های دانشجو به وی ابلاغ می‌شود.

برای خوب نمره گرفتن، باید از ابتدای ترم به حضور و مشارکت در کلاس، شناخت خلق و خوی استاد، روایت دانشجوهای پیشین از درس پاس کردن با ایشان، توجه کرد. باید خوب نمره گرفت، چون تا همیشه، تنها ملاک قضاوت دیگرانی که شما را نمی‌شناسند، رجوع به نمره‌های شما است! برای ادامه تحصیل، کسب یک فرصت استخدامی و داشتن بسیاری موقعیت‌ها که استعداد یا تجربه کاری شما در آن نمودی ندارد، معدل و نمره‌های شما مهم است.

نمره از کجا می‌آید؟

یافتن پاسخ این پرسش، می‌تواند سال‌ها یک «استاد» علاقه‌مند به یافتن استعداد دانشجویان و رسیدن به روشی منصفانه برای درست ارزیابی کردن جوان‌های آینده‌ساز جامعه را درگیر خود کند. سهم خلاقیت استاد و دوطرفه کردن مسیر ارزیابی، کمتر از دانش و تجربه او در طراحی آزمونی برای ارزیابی نیست. چه گفتم؟ چه گرفتند؟ چطور می‌گفتم بهتر بود؟ چه‌ها را به کار خواهند بست؟ چه‌ها فراموش می‌شود؟ کدام‌ها نیاز به تلنگر زدن دارد و چه‌ها نیاز به عمیق شدن و حسابی جا افتادن؟ کاربرد به کدام محتواها برمی‌گردد و در حد حرف ماندن، سهم کدام سرفصل‌ها است؟ چنین پرسش‌هایی می‌تواند ذهن یک معلم دانشگاهی را مدام به خود مشغول کند و او را پویا نگه‌دارد.

نمره می‌تواند از چند ترم طراحی سؤال امتحانی و چند در میان رو کردن هر یک برای این ترم و آن ترم، بیاید. نمره می‌تواند حاصل دو سه شب حفظ کردن جزوه‌ها باشد. نمره می‌تواند دست‌خوش راه‌انداختن کار استاد برای فلان تحقیق یا پروژه یا دغدغه فردی و حرفه‌ای شود. نمره می‌تواند نتیجه کنار هم گذاشتن تعدادی تست باشد. تصحیح آن، هم سریع است و هم راحت. می‌شود مجموعه‌ای سؤال در اختیار دانشجوها گذاشت تا بخوانند و از میان همان‌ها هم سؤال‌های آزمون را به طور تصادفی انتخاب کرد. نمره می‌تواند محصول همفکری و امدادهای فیزیکی و الکترونیکی سر جلسه امتحان باشد. نمره می‌تواند با توصیه دوست و آشنا و شاید التماس، بالا و پایین شود یا در حد صدم نمره، بکر و توصیه ناپذیر بماند.

نمره می‌تواند محصول طراحی دقیق استاد خلاق باشد: از کجا به کجا می‌خواهیم این جوان‌ها را برسانیم؟ بهترین روش چیست؟ این دانشجوها کیستند و با ترم قبلی‌ها چه فرقی می‌کنند. چطور می‌توان مسیر ارزیابی را با خرد کردن نمره 20 به همه فعالیت‌های طول ترم تسهیم کرد. نمره می‌تواند همان قضاوت صادقانه دانشجو از خودش و دانسته‌ها و تجربه‌های جدید حین ترم و درس و «زندگی» با استاد باشد.

نمره از کجا نمی‌آید؟

نمره از سؤال‌های دانشجو نمی‌آید! این که چه را خوب یاد گرفته و چه‌ها برایش مبهم مانده است. نمره از مشارکت دانشجو در فرایند یادگیری حین ترم یا کارهای تیمی با دیگر دانشجویان نمی‌آید. نمره از چیزهایی که دانشجو به استاد یاد می‌دهد، تعلق نمی‌گیرد. نمره از فرصت‌های بهبودی که دانشجو می‌تواند برای نظام آموزشی ایجاد کند سهمی ندارد. نمره از قضاوت دانشجو درباره استاد و دانشکده‌اش نمی‌آید. هر چند که نظام ارزیابی استاد توسط دانشجو در بسیاری از دانشگاه‌ها با نظردهی خوب و ضعیف و متوسط برقرار است. نمره از شیفته شدن دانشجو و کشف‌های دانشی جدید او و جهت‌گیری مسیر زندگی‌اش به واسطه درسی که می‌خواند، بهره نمی‌برد.

چه‌ها نمره نمی‌گیرند؟

کاستی‌های نظام آموزش آکادمیک ما: از سرچشمه طراحی محتوا و کندی بازنگری‌ها و به‌روز شدن‌ها، تا اجرای آن‌ها در کلاس‌های درس، ناتوانی استاد در انتقال مفاهیم، استفاده از روش‌های نو و مؤثر یاددهی و یادگیری، میزان کارآمدی آموزه‌ها در محیط واقعی کسب و کار، بازخوردهای دانش‌آموختگان پس از ورود به شرایط حرفه‌ای کار، خبرگی استاد و تجربه واقعی او در محیط کاربرد نه تعداد مقاله‌های آی اس آی و ... او، شوق‌انگیزی یا بی‌علاقگی دانشجو نسبت به درس و یادگیری و رشته‌ تحصیلی‌اش، اتلاف‌ وقت‌های از جنس عمر دانشجو، استاد و دانشگاه و سیستم آموزشی و تاوانی که جامعه می‌دهد اما آن را سال‌ها بعد می‌تواند درک کند، فاصله‌ای که داریم با دنیای کشورهای رقیب‌مان ایجاد می‌کنیم اما عددها و آمار دیگری می‌تواند ما را ذوق‌زده کند و «گزارش‌»مان را زیبا کند، این‌ها کمتر سهمی از نمره‌ها دارند.

من و شما برای همه موارد ذکر شده در این یادداشت، نمونه‌های نقض و اثبات داریم. استادهای «استاد» می‌شناسیم و استادهایی که با عنوان عضو هیات علمی، کارمند وزارت علوم هستند. استادهایی داریم که هر ترم، بهبود دانش و تجربه و شوق یاددهی و یادگیری و بها دادن به دانشجو را در ایشان می‌بینیم و استادهایی که تا روزگار بازنشستگی، تغییر چندانی در محتوا و روش و مرام‌ علمی‌شان نمی‌بینیم. استادی که سرعت دادن به مسیر ارتقا بر اساس آیین‌نامه وزارت علوم برایشان مهم است و استادهایی که تربیت دانشجو تا تحویل یک دانش‌آموخته عالی، برایشان اولویت بالاتری دارد.

همه با هم در یک کشتی سواریم. دانشجو، اکنون بیشتر بدهکار نظام آموزشی فرض می‌شود نه پیشران اصلی این سیستم. او بیشتر یک بهانه است برای بودن همه، نه مرکز توجه واقعی و خدمت‌دهی ایشان به او. دانشگاه هم، هنوز رویکردی شبیه یک مدرسه دارد تا محیطی اجتماعی که دانش‌آموز را به جوان تازه‌نفس و مشتاق سازندگی ایران تبدیل کند. دانشجو از ابتدای ترم دنبال چطور نمره گرفتن است و همان مسیر چطور تست بزنم که از پس کنکور برآیم را، در دانشگاه هم دنبال می‌کند. این‌جا هم چند ترم مهمان است و بعد وارد جامعه می‌شود. آن‌جا هم دنبال چطور سهم بیشتری بگیرم می‌دود؛ با همان شیوه یافتن راه‌های تستی کسب موفقیت. نه ساختن فرصت‌های تازه و به‌کارگیری استعداد و دانش و خلاقیت. این‌ها وقت و نمره و بهای چندانی در نظام رسمی آموزش آکادمیک ما ندارند.

نتیجه ساده ادامه این‌طور راندن در این مسیر پرمسافر، لاغر و لاغرتر شدن مهارت‌های فکری، بروز خلاقیت‌ها و داشتن برنامه بلندمدت است. اگر برای درس و شیوه تدریس و نحوه برگزاری آزمون‌های‌مان طراحی داشته باشیم، می‌توان امیدی بیشتر از «تستی» زندگی کردن و رسیدن به آینده ترسیم شده برای افق سال 1404 این مرز و بوم داشت.

۲۱ تیر ۹۲ ، ۲۳:۲۲ ۰ نظر
محمود کریمی

چه کسانی در ایران 1404 در ایران نیستند؟! هستند؟!

سیدعلیرضا کاشی زاد 


اعضای تیم‌های ملی دانش‌آموزی المپیادهای علمی جهانی در رشته‌های نجوم و اختر فیزیک، زیست‌شناسی، کامپیوتر، فیزیک، شیمی و ریاضی از سوی معاونت دانش‌پژوهان جوان مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان و دانش‌پژوهان جوان مشخص شدندمعاونت دانش‌پژوهان جوان مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان و دانش‌پژوهان جوان نگفته است که این دانش آموزان در ایران ۱۴۰۴ کجا هستند ... شما چه فکر می کنید؟ 


 

 

 

 

 

 

 

۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۳۰ ۰ نظر
سیدعلیرضا کاشی‌زاد